ترس یا وسواس فکری

1,318 بازدید
سوال شده فروردین 19, 1397 در اختلالات روانی توسط بی نام
سلام من یک دختر21ساله و دانشجو هستم  ترس بسیار شدیدی از تنها رفتن به بیرون و مخصوصا سوار تاکسی شدن دارم احساس میکنم همه نظر بد درمورد من دارن حتی توی خیابان اگه مردی یا پسری از رو ب روی من بیاد خیلی میترسم و ترس شدید از مورد تجاوز قرار گرفتن دارم حتی این موضوع تو خونه هم باهامه و از اینکه با داداش بزرگم تنها بمونم خیلی میترسم تا جایی که دانشگاه رفتن برام خیلی سخت شده همش میخوام فکر کنم که ن اینجوری نیست ولی یه اتفاقی یه فکر از گذشته یادم میاد و دوباره مثه قبل میشم مثلا همین دیروز رفتم دانشگاه به همراه دو تا از دوستام راننده از توی آیینه همش نگاه عقب میکرد و پامیشد از سرجاش و صدای ضبطو میزد بالا منم به صدای بلند اعتراض میکردم ولی بازم زیاد میکرد و زیر لب حرف میزد و اصلأ حالت عادی نداشت وقتی پیاده شدیم من واقعا داشتم سکته میکردم و خیلی ترسیدم ولی دوستام میخندیدن فقط با اینکه فقط آرایش در حد معمولی میکنم و در حد عرف لباس میپوشم ولی نمیدونم چرا با اینجور آدما رو ب رو میشم  در حالی که خیلی از دخترا دوست پسر دارن و باهاشون همه جا میرن ولی من حتی نمیتونم تا دانشگاه برم یا حتی تو محله ی خودمون  یا قبل از اون تو خیابون یه پسری داشت سمت من میومد و با صدای بلند آواز میخوند خیلی ازش ترسیدم پسر و وضع مناسبی نداشت اومد نزدیک من و یکم چرت گفت و رفت با اینکه تو خیابون شلوغی بودم ولی خیلی ترسیدم  خواهش میکنم اگه ممکنه بگید من چیکار کنم ایا این رفتار من یه بیماری هست که باید درمان باشه؟باید به روانشناس یا روان پزشک مراجعه کنم؟لطفا در این مورد راهنمایی کنید و مشاورانی مثل جنابbasic  یا خانوم قنبری جواب منو بدن
دارای دیدگاه فروردین 21, 1397 توسط Basic
**************************


جوان گرانقدر جهت اطلاعت ، متن شما کاملا خوانده شد ، در اولین فرصت پاسخ واضح و مفیدی خدمت تان ارائه می شود...


اگر نکته ای نگفته ای دارید که فکر می کنید به شفاف شدن مشکلات در پرکمان کمک می کند عنوان کنید ...



**************************
دارای دیدگاه فروردین 23, 1397 توسط Basic
**************************


جوان گرانقدر ، پرسیدید که آیا رفتار های شما از بیمار بودنتان است ....‌

خیر در درجه اول باید بدانید ، شما رفتاری انجام نمی دهید شما
«« واکنش »» نشان می دهید...


این دو را از همدیگر تفکیک کنید تا درک موضوع بسیار هم آسان شود و هم لذت بخش....


***


در این مشکلی که عنوان کردید ، رفتار هایی را نسبت به خود می بینید و «« واکنش »» خود را بسته به «« ذهنیت » خود انتخاب می کنید و از خود نشانش می دهید...


البته همه ی این مراحل زیر یک ثانیه و با سرعت اتفاق می افتد برای همین متوجه نمی شوید ....


اطلاع از جزئیات و مراحلی که اتفاق
می ٱفتد حیاتیست ، چرا ؟

چون زمانی که شخص متوجه می شود مشکلش چیست و مراحل اتفاق افتادن آن چگونه است....یک آرامش خاطر از درون در فرد اتفاق می افتد ....


چون فرد دیگر می داند مشکلش چیست و حتی می داند چطور این اتفاق رخ میدهد پس ذهنش درگیر (( تشخیص های حاشیه ای و برچسب های انواع بیماری ها و سردرگمی و ترس ))  نمی شود....



فقط می ماند که راه حل را بیابد و آن را نیز به صورت تفکیک شده درک و مراحل را عملی کند...




اینها توضیحاتی بود که لازم بود خدمت جوان گرانقدرمان عرض کنیم .



اگر تا اینجا سوالی وجود دارد یادداشت کنید و در آخر عنوانش کنید...


پیشنهاد می کنیم یک کاغذ کوچک کنارتان بگذارید و در زمان خواندن مطالب ، هر سوالی هر نوعی که می خواهد باشد آن را یادداشت کنید تا موضوع بیشنر در ذهنتان شفاف شود...از هیچ پرسشی نگذرید....


یکی از راه های کسب آرامش ذهن دریافت پاسخ پرسش های خود است ....و برای این اتفاق باید بپرسید تا پاسخی دریافت کنید....پس هوشیار باشید.

*******


تا اینجا متوجه شدید که شما واکنش نشان می دهید نه رفتاری را انجام...


یعنی تا تصویری و یا رفتاری را نبینید و یا به یاد نیاورید این واکنش را از خود نشان نمی دهید....درست است ؟؟


پس بحث ««« دریافتی های »»» شماست از اطرافیان....


راه حل هم تفکیک و دسته بندی این دریافتی هاست .... و ایجاد ذهنیتی مناسب برای هر گروه که دسته بندی کردید..


مثلا :

دسته بندی گذری ها مانند راننده تاکسی و افرادی که در مسیر آنها را می بینید این ها گروه گذری ها هستند ممکن است یک بار تو کل زندگی چند ثانیه یا چند دقیقه بیشتر آنها را نبینید..


دسته دوم موقتی ها ، مانند همکلاسی و افراد داخل دانشگاه و همسایه ها که به صورت موقت یکی یا دو سال آنها را می بینید و‌سلام و احوال پرسی حتما پیش خواهد آمد...




دسته سوم فامیل ها و اقوام هستند ...





ببینید برای هر کدام باید ذهنیت مناسب به گروه را داشته باشید تا واکنش برای همگان یکی نباشد !!!!


چون همه ی اینها یکی نیستند و باید واکنش تان نیز فرق داشته باشد...تا واکنشی مناسب از خود نشان دهید تا خود را آزرده نکنید....




اگر تا اینجا سوالی هست عنوان کنیدو در صورت تمایل ادامه مطالب اطلاع دهید .



**************************
دارای دیدگاه فروردین 23, 1397 توسط بی نام
واقعا ممنونم که اصلا مشکل منو خوندین  نمیدونم نکنه ای جا انداختم یا نه ولی نمیدونمم ربط داره یا نه ولی میگم شاید ترسم بخاطره اینه مادرم همیشه منو ترسونده تنهایی جایی نرم یا مثلا منو از بابام میترسوند که فلان بچه ای ک زیاد با باباشه بهش تجاوز شده آخه من بچگیم خیلی بغل بابام بودم و بوسش میکردم میگفت که این قد دور بابام نباشم شاید بخاطره اینه من الان از تمام مردهایی که دورم هستن یه ترسی دارم ناگفته نمونه که مادر و پدرمم رابطه ی خوبی ندارن و مادرم پیش من میخوابه  و منم الان از هیچ مردی خوشم نمیاد و ازدواج هم شده کابوس برام با این اوضاع اینایی که گفتم گوشه ی کوچیکی از تمام زندگیم بود بازم ممنونم که به مشکلم توجه کردین
دارای دیدگاه فروردین 26, 1397 توسط بی نام
سلام وخسته نباشید خدمت شما مشاور گرامی،بله حرف شما کاملا صحیح هست چرا که یاد مسائل گذشته و اتفاقاتی که در دوران کودکی برام افتاده باعث میشه من واکنشی نسبت به مسائل داشته باشم البته اتفاقاتی که الان هم میفته مثل قتل اتنای 7ساله بیشتر به ترسم اضافه میکنه.شما فرمودین که اطلاع از مراحل و جزئیات مهمه  خب من چطور از این مراحل اطلاع پیدا کنم چون فقط یه ترسه که شبو روز با منه به هیچی غیر از اون فکر نمیکنم ،بله من تا  وقتی که عملی رو  ندیدم نمیترسم ولی اگه بازم تو خیابون تنها باشم و مردی هم اونجا باشه ناخودآگاه میترسم.وقتی که دبیرستان میرفتم صبح زود یه بار یه پسری سر راه من سبز شد یه حرکت زشتی انجام داد اون لحظه فقط به سمت خونه دویدم که بهم نرسه،فرمودین که واکنشم نسبت به همه یکی نباشه منم نسبت به همه یه جور  واکنش نشون نمیدم فقط بیرون از خونه و تاکسی والبته برادرم،من دوتا برادر دارم یکیشون ازدواج کرده ،با خودم میگم چرا نسبت اون داداشم حس بد نداشتم چرا وقتی اون مجرد بود احساس امنیت میکردم حتی بچه بودم بعضی وقتا پیش اون میخوابیدم و مثه مادر و پدرم مراقبم بود و هیچ وقت هیچ خطایی ازش ندیدم ولی این یکی یه لحظه هم نمیتونم پیشش تنها باشم  احساس میکنم بد منو نگاه میکنه یا بعضی وقتها حرف هایی میزنه که میترسم ازش، بنظر خودم مشکل من ریشه ای هست و مربوط به زمان الان نیست چون خیلی از مسائل هست که گفتنش در اینجا درست نیست،اگه میشه بیشتر منو راهنمایی کنید چون حرف های شما خیلی مفید و تاثیر گذار هست
تا همینجا هم از شما خیلی ممنونم و سپاس گذار..
دارای دیدگاه فروردین 27, 1397 توسط بی نام
سلام منم اين مشکل را دارم. فکر میکنم مثلا سیل میاد یا در مهمانی با مهمانان انجام حرف میزنم و مثلا در آسانسور گیر کرده ام. یا فکر میکنم. زلزله میاد. یا فکر می کنم. کسی.را میزنم یا به زمین می خوره. چ کار کنم؟ راهنمای کنید
دارای دیدگاه فروردین 29, 1397 توسط Basic
جوان گرانقدر ، در صورت تمایل از مشخصات کلی خود و مشکلی که عنوان کردید بیشتر توصیفات ارائه کنید ، اگر در توانمان بود راهنمایی کنیم...
دارای دیدگاه فروردین 29, 1397 توسط مدحی
باسلام خدمت شما دوست عزیز. امکانش هست درباره اون اتفاقی ک قبلا پیش افتاده براتون یکم بیشتر صحبت کنید؟ اینکه در گذشته با چه کسانی زندگی میکردید؟ با چه کسانی رفت و آمد داشتید؟ و یا اینکه دوست صمیمی دارید؟ رابطه اتان با آنها چطور است؟اصلا خودتان درباره این ترس و واهمه چه فکر میکنید؟منظورم اینه بنظرتان اصلا این ترس از کجا اومده؟
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...