سلام
زمستان 91 عاشق پسری شدم که ساکن کرمانشاه یود و من تهران زندگی میکنم.چون اون بخاطر کارش هر چندوقت یکبار به شرکت ما مراجعه میکرد آشنا شدیمو بهم پیشنهاد دوستی داد.اوایل بیشتر در مورد کارش باهم صحبت میکردیمو کمی ک صمیمی شدیم بهم ابراز علاقه کرد و حتی وقتی گفتم بالاخره ک میری دنبال زندگیت گفت زندگی من تویی و...
بعداز چند ماه احساس کردم باهام سرد شده درست وقتی که دیگه با شرکت ما کارش تموم شد و دلیلشو ک پرسیدم گفت نامزد کردم
از اون شبی ک این حرفو زد و دوستیمون بهم خورد تا الان یک سالو سه ماهو بیست و سه روزه ک میگذره و هنوز روزی صدبار حضورشو آرزو میکنمو هربار فقط باگریه آروم میشم
هنوز چشمم به راهش مونده و باور کنید روزی صد بار توی خوته.خیابون سرکار و هرجا باشم گریه میکنم
یک بار ک صحبت خاستگاری برام شد ک از ترس داشتم دیوونه می شذمو بلافاصله جواب رد دادم