با سلام و درود.ازتون خواهش میکنم من درمانده رو راهنمایی کنید امیدی به زندگی ندارم و سم موش خریدم تا بتونم این زندگی رو تموم کنم.من خانومی ۲۱ ساله هستم از وقتی خونه پدری بودم سرکوفت و خساست ها و مقایسه کردن ها عقاید سفت و سخت مذهبی بوده برای فرار از این موضوعات ازدواج گزینه مناسبی به نظرم رسید ۱۶ سالگی ازدواج کردم که ایکاش با این رفتارهاشون باعث فراری من از خونه نمیشدن.خانواده شوهرم و شوهرم با من مثل بچه رفتار میکردن و توقع داشتن مثل موم توی دستشون باشم.شوهرم خصوصیات خوب و بد داشت مثل همه ولی سر حجاب و چادر ارایش و نگفتی بیرون میری و ...ایراد میگرفت حتی روز عروسی هم اشک منو بابت چادر دراورد.خساست و اذیت های خانواده ام دوران عقدمون رو تو سرم میزد یا اگه حرفش گوش نمیدادم میرفت به خانواده ام میگفت و من غرورم میشکست.خلاصه ازدواج کردیم رفتیم سرخونه زندگی دعوا ها و خوشی های کم هم بینمون بود.متوجه نگاه های ایشون در بیرون به دخترها میشدم.که معمولا به رویش نمیاوردم گهگای که میگفتم میگفت اشتباه میکنی من از نگاه منظوری ندارم.رفتم دوده های ارایشگری کلاس مدرک گرفتم و با اصرار من بچه اوردیم دخترمون دوست داره و تقریبا براش کم نمیزاره مخصوصا مادی.یکسال بعد بچه دار شدنم ناخواسته باردار شدم یعنی من ۲۰ ساله باید قبول میکردم مادر دوتا بچه شم؟گفتم باید سقط شه من توانایی دوتا بچه ندارم بچه اولمم تمام کارهاش با خودم بود.بچه ناخواسته مشکل داشت توی سونو فهمیدیم و مراحل سقط و...تموم شد.ولی .احساس میکردم مثل اوایل به من میل جنسی نداشت تصمیم گرفتم برای این مشکل خودم تغییر بدم ظاهری از سرتا پام تاتو عمل های زیبایی چیزی که خانومهای بیرون دل شوهرامون برده.گفت برای اینکار باید یه چیزی بدی یه چیزی بگیری.منم با خنده گفتم اصلا تو هم برو زن بگیر کیف کن من هم برم خودم خوشگل کنم کیف کنم.یکماه نشد زن صیغه کرد اون خانوم از شوهرمم چند سالی بزرگتره ظاهر و تحصیلات و همه چی از من بالاتره و کلا پولدار.من تو شوک اینکار موندم از اون روز به بعد ارامش تو زندگیم محو شد خود خوری میکنم عصبی و پرخاشگر گاهی سر طفل معصومم خالی میکنم.شوهرم میگه با زن جماعت نباید معامله کرد سر قولشون نیستن.گفتم سر قولم هستم تو کاری به درون من چی میگذره نداشته باش.شاید هم ازدواج مجدد بکنه.بخاطر اینکه من دیگه بچه ای نمیخوام و میخوام حجاب و پوششم ازاد باشه
هر کاری کردم با خودم راه بیام و برام عادی شه نمیتونم چون جلوی چشم من پیام میده و پیامهای عاشقانه.هیچکس نمیدونه تو دل من چخبره.البته ناگفته نماند قبل صیغه کردنش من از تلگرام با افرادی چت میکردم که شوهرم متوجه شد برای تلافی چند وقت بعد توی گوشیش عکس چند تا دختر بود اول زیر بار نمیرفت وقتی براش مدرک عکس اوردم قبول کرد و پشیمونی و ...و میدونه که قبل ازدواج دوست پسر داشتم ولی رابطه ای نبوده.دو هفته ای هست که اسباب کشی کردیم رفتیم همسایگی مادرشوهرم.من راضی به نزدیکی نبودم ولی چاره ای ندارم باید مطیع باشم.چند شبی هست که اتاق بچه میخوابم چون نمیتونم کسیو که مال یکی دیگس تحمل کنم.دیشب هم در مورد طلاق بلاخره بهش گفتم چون من راه برگشتی گه ندارم با این خانوادم همش به فکر خودکشی هستم و بنظرم پله بعدی تموم کردن این بازیه.خودش یه برگ و کاغذ اورد گفت چیزهایی که ازم میخوای بگو بنویسم اگه تونستم انجام بدم برات که میمونی و نتونستم طلاقت میدم زوری که نمیتونم نگهت دارم تو هم منو خسته کردی از این زندگی.شاید بچگونه و خنده دار باشه براتون شاید هم عقده ای بودن من میرسونه.گفتم بنویس انواع عمل های زیبایی سر و بدن و هر جا و تحقیر نکردن من جلوی خانواده ات و خانوادم و بچه دار نشدم همین یکی بسته گوشیت رمز نباشه و ازدواج و صیغه مجدد ممنوع و احساساتت مال من و بچت و چند مورد دیگه شاید باورتون نشه با سه مورد اخر که مربوط به زن بازی اش میشه مخالف کرد من نمیتونم.گفت فکر بچه رو کردی حیف این بچه نیست؟گفتم حیف وقتی بود که به این دنیای کثیف اوردمش بهش توضیح میدم صیغه کردی.بچه بزرگ میشه.میدونم اسیب میبینه سعی میکنیم به حداقل برسدونیم یکم پیش تو و یکم پیش من. ایشون قبول کرد. حالا در حد حرف زده شده و فرداها باید به خانواده ها گفته بشه و کارهای قانونی...خیلی گیجم تروخدا کمکم کنید.بسازم یا مردن.چون انگیزه و حوصله ساختن زندگی جدید ندارم.شرمندتون طولانی شد.