تصمیم برای ادامه یک رابطه

581 بازدید
سوال شده تیر 7, 1397 در ارتباط توسط سردرگم
سلام

من دختر متولد 1370-کارشناس ارشد و شاغل هستم

از سال 94 وارد رابطه ای شدم  که در ابتدا طرف مقابلم گفت در طی این رابطه اگر موقعیتی برایت پیش امد حتما ازدواج کن به شدت به شدت به شدت به غرورم برخورد و اینکه چطور یک فرد میتواند ابراز علاقه کند ولی این حرف را بزند

متاسفانه بخاطر تنهایی شدیدی که حس میکردم بعد از یک هفته بااین حس بد کنار امدم و رابطه را ادامه دادم.چند هفته پیش گفت که من نمیتونم قول بدم.کی میدونه اینده چی میشه؟کی میتونه به کسی قول ازدواج بده؟

که من شااااااااااااااااااااااخ دراوردم

ما رابطه جنسی نداشتیم وفقط در حد لمس بوده

بردار و خواهر ایشون 35 سال به بالا هستند و مجرد هستند و همه نشانه حاکی از اشتباه بودن این رابطه است

اما در ابتدا بنده جذب ادب.درک و خودساخته بودن ایشان شدم

چه کنم؟
دارای دیدگاه تیر 8, 1397 توسط بی نام
سلام عزیزم تنهایی ارزشش بیشتر از آدمای بی ارزشه صد در صد دیگه ادامه نده و برای اینکه احساس ناراحتی و تنهایی داری به مشاور مراجعه کن و احساس گناه نداشته باش توبه کن و خدا تورو میبخشه و این رابطه تموم کن چون در آینده بیشتر لطمه میخوری عزیزم کسی که تو رو بخواد با تو ازدواج میکنه و آدم درستی باشه و اون حتما تورو نمیخواد و برای ارضای خودش میخاد و اصلا هم غصه نخور این آدما ارزش غصه خوردن ندارن

1 پاسخ

پاسخ داده شده تیر 11, 1397 توسط روانشناس
سلام
اگر که شما در شروع ارتباط حرفهای مستقیم و غیر مستقیم در خصوص ازدواج نزدید، اگر که ایشان شرایط مالی مساعد دارند و این حرفها را زدند،
 بدانید در این رابطه هیچ شانس ازدواجی نیست.
اگر فکر میکنید بمانید او را وابسته کرده و به ازدواج سوق پیدا خواهد کرد سخت در اشتباهید.
فقط در صورتی ادامه دهید که ازدواج برایتان مهم نباشد.
که البته با توجه به سنتان در محدوده ازدواج قرار دارید و عاقلانه نیست که در ارتباطی بی هدف باشید.

مـریم غفـار
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
مشاوره تلفنی : شماره هوشمند 9099071000 را بدون پیش شماره گرفته و سپس کد 80195 را وارد نمایید
دارای دیدگاه تیر 13, 1397 توسط پریسا
سلام عزیزم خوبی منم مشکلم  تقریبا مثل شماست من متولد1374هستم و نزدیک به سه سال پیش یه دوست داشتم یه پسر همسایه داشتن بهم معرفی کرد واسه خاستگاری منم گفتم بهش فکر میکنم بعد جواب خانوادم ک منفی بود رو بهش دادم بعد یک هفته یکی بهم پیام داد تا شمارم رو داده خود پسره باهام حرف بزنه پسره منو یه نظر دیده بود میگفت چشمای سبز و قشنگت رو ک دیدم دلم ریخت اوایل سرد باهاش حرف میزدم ک خودش بذاره بره ولی با حرفای عاشقانش کم کم رام شدم خیلی قشنگ حرف میزد بعد از سه چهار هفته چت واسه اولین بار دیدمش رفتیم یه رستوران هردومون از خجالت نتونستیم هیچی بخوریم گفتم مردی ک خجالت بکشه از یه دختر یعنی مرد رام و خوبیه کم کم عاشقش شدم خونه ما با خونه اونا نزدیک 30کیلومتر فاصله داشت بعد از چند بار همو دیدن یه بار داشتیم دور میزدیم زنگ زد به دوستش که خونه کسی نیست میخوایم بیایم یه قلیون بکشیم و برگردیم بهش گفت توهم برو منم خیلی ترسیده بودم ولی بهش اعتماد داشتم ولی میترسیدم حرفی بزنم با ترس و لرز گفتم نریم گفت فقط یه قلیون میکشیم برمیگردیم نگران نباش ....رفتیم قلیون پاق کرد نشستیم داشتیم سلفی میگرفتیم ک رفت تو حس و منو بوسید اولش خودمو کشیدم کنار ولی گفت فقط بوس همو بوسیدیم بعدش شروع کرد به.....من بلند شدم رفتم تو حیاط  و گفت باشه بیا برگردیم توئ راه حرف زد گفت ببخش دیدمت نتونستم خودمو کنترل کنم و دیگه تکرار نمیشه و این حرفا ومنم دوباره بهش اعتماد کردم چند دفعه همو دیدیم و واقعا کاری نکرد بعد چند بار یه دفعه یه بار گفت پری من غیر تو کسیو ندارم وقتی میبینمت حالم بد میشه کاری نمیکنم فقط حست کنم لمست کنم منم چون دوسش داشتم قبول کردم  و یه رابطه برقرار کرد ولی ن اونجوری فقط لمس کرد منو همینجوری گذشت یه بار گفت مال همیم ما اجازه بده ما مال همیم کلی حرف زد و منم خامش شدم و خواستیم سکس کنیم دید پرده جلو ندارم و واژنم گشاده گفت تو قبلا با کسی بودی قسم خوردم گفتم ن اولین باره گذشت بعد چند روز رفتم دکتر بهم گفت پرده شما اتجاعی هست و بخاطر بلند کردن وسایل سنگین و اضافه وزن واژن شما گشاد شده بعد چند بار ک گفتم دکتر چی گفته قبول کرد و باهم رابطه داشتیم چند بار خانوادم فهمیدن باهم چت میکنیم گوشیمو گرفتن و زندانیم کردن ولی باز بعدش دوباره باهم حرف میزدیم باز بخاطر علاقه ای ک داشتم بهش باز رفتم پیشش اونم بهم ثابت کردهبود پام میمونه و بهم علاقه داره ولی من راه یگه ای نداشتم از اونور عاشقش بودم از اونور هم اون باهام رابطه داشت نمیتونستم ولش کنم چون دیگه نمیتونستم درس ازدواج کنم الانم باز فهمیدن باهاش چت میکنم گوشیمو گرفتن با لپ تاپکار میییکنم الان یک ماهه ندیدمش و چند روزه باهاش حرف نزدم خیلی دلتنگشم هرچی خاستگار برام میاد ردش میکنم تورو خدا بهم کمک کنید دوسه بار امد بابام راضی نمیشه نمیتونم ازش جذاشم دل بکنم اون مرد منه تو رو خدا راهنمایییم کنین دلم یه ذره شده واسش بگین چیکار کنم یه خواستگار هم قراه بیاد برام نمیدونم چیکار کنم
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...