طلاق یازندگی

271 بازدید
سوال شده تیر 30, 1397 در ازدواج و طلاق توسط باران9797
من21سالمه وپنج ساله ازدواج کردم ویک سال هم عقدبودم همسرم29سالشه ماتوی عقداصلاباهم تفاهم نداشتیم من بچه درس خون بودم ویهوشوهرم دادن وازروی بچگی بله دادم نمیدونستم ازدواج اینقدرمیتونه سخت باشه توی عقدکه بودیم مدام باهام بحث میکردکه دیگه اختیارت بامنه نه تنهاخودش بلکه مادرش هم همین حرفومیزدمنم بچه بودم نمیفهمیدم این حرفارومیرفتم به خانوادم میگفتم اماهربارمادرم میگفت بروباهاش زندگی کن وماابروداریم وازای نجورحرفاگذشت تایک سال پیش که گفتم بذارمن تغییرکنم شایداون هم عوض بشه شروع کردم دونه دونه اخلاقام روعوض کردن ودیگه هیچی به کسی نگفتم نه به خانوادم نه به هیچ کسی لام تاکام چیزی نگفتم ناگفته نماندازروزاول عقدتاالان که دارم اینهارومینویسم همسرم تاجایی که تونست ازجهازم ایرادگرفت قبول دارم اصلاجهازخوبی نبودامادائم به پدرم توخونه فحش میده توهین میکنه که پدرت ال کردبل کردومن بایدگریه کنم تاحالم خوب شه شمااگربجای منفقط3تا4ساعت درطول روزحتی موقع خواب کسی به خانوادت توهین کنه چیکارمیکنین امامن بیشتراوقات سکوت میکنم وحرف نمیزنم پشت کنکوریم وامسال میخوام دوباره کنکوربدم حدودا7ماه نذاشت خانوادموامسال ببینم یاباهاشون تلفنی حرف بزنم بیشترتوی مجالس میدیدمشون اون هم خیلی کم شباازغصه تاصبح گریه میکردم اماعین خیالش نبودفقط میگفت بگیربخواب حالاهم میگه بیابرومحضرتعهدبده که مهریتوگرفتی وتااخرعمرت نمیخوای ازم طلاق بگیری ودرضمن یادرستوبخون دکترشوبعدش خطتوعوض کن که پدرمادرت شمارتونداشته باشن زنگ بزنن میگم پس دل من چی میشه برات مهم نیس میگه یاپدرمادرتوانتخاب کن یادرس خوندنوخدامیدونه تواون 7ماه چقدرالتماس کردم ومنتش روکشیدم تابذاره درس بخونم حداقل یکم فراموش کنم امانمیتونم یادم نمیره تازه میگه بایدسال دیگه بینیتولباتوعمل کنی میگم چرایعنی اینقدرزشتم میگه نه اخه بدم میادشبیه قبیلتونی ازیک سال پیش که هرطوری خواسته تغییرکردم میدونم دوسم داره ولی چراداره گروکشی میکنه بین درس خوندنی که عاشقشم وخانواده ای که بزرگم کردن تاهمین یکسال پیش هرروزدعواداشتیم وهمش به طلاق فکرمیکردم یکساله اخلاقش باهام بهتره امااین حرفاش جگرمواتیش میزنه کاری میکنه یادم بیادقبلاچیکارکردم والانمونمیبینه تازه ازم بچه هم میخوادهمش میگم چندسال بگذره درست میشه ولی پنج سال ازعمرم بیخودی رفت وهیچی درست نشدازحرف مردم میترسم ازتعهدی که امروزفرداازم میگیره میترسم ازاینکه چندسال دیگه بگه اگه فلان کارروبکنی میذارم بری سرکارمیترسم خواسته هاش یکی دوتانیس ازاینکه توی اقواممون چندنفری طلاق گرفتن من میترسم بگن دیدی اینم مثل اونابودهمش خودش ومادرش سرکوفت بهم میزنن یادته قبلناچیکارمیکردی همش یادم میارن خوبیهای الانمونمیبینن تغییراتمونمیبینن بهش میگم دوستم نداری میگه اگه دوست نمیداشتم سال اول ولت میکردم اخه این چه دوست داشتنیه که هرروزش تلخ ترازروزقبله من هیچ پشتوانه ی مالی هم ندارم وحتی خانوادم پشتم نیستن هروقت هم میگم اگه بیشترازارم بدی میرم برنمیگردم میگه برودربازه این دوس داشتنه من دارم مردگی میکنم نه زندگی حالاهم همش زورم میکنن بچه بیارمن تکلیف خودم معلوم نیس یه بچه معصوم روبیارم که چی بشه یکی بدبخت ترازخودم؟
باهم صحبت میکنیم میگیم میخندیم تاوقتیکه ازخانوادم اسمی نبرم همه چی ارومه رابطش بامادرم خیلی جوره مادرمومیبرددکترمیاره طوری باهم خوبن که مادرم فکرمیکنه من خوشبخت ترین زن دنیام وچه شانس خوبی داشتم که این تحفه افتاده تودامنم کلاباپدرم رابطه خوبی نداره ومقصرتموم چ
دارای دیدگاه مرداد 6, 1397 توسط بی نام
با یه وکیل خوب صحبت کن تا راه و چاهو نشونت بده. به هیچ عنوان تعهد نده. من فکر میکنم اگه تعهد بدی راه بازگشت نداری و کارت تمومه!
اگه تصمیم داری به زندگیت ادامه بدی هر دو با هم پیش مشاور و روانشناس برید...
باید در زندگیت تغییر ایجاد کنی: یا بمون و کفشهای آهنی بپوش و زندگی خودت و شوهرتو تغییر بده.
یا جدا شو... چون هنوز خیلی جوونی و میتونی یه زندگی جدید بسازی.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...