همه مادرا بچه هاشونو دوست دارن ؟!

851 بازدید
سوال شده مرداد 27, 1397 در عمومی توسط بی نام
سلام من دختری ۱۸ ساله هستم
احساس میکنم مادرم از من متنفره
همیشه فحشهای خیلی بدی  برای هر اتفاق کوچیکی به من میده مثلا برای برنداشتن ظرف از توی اتاقم
و من هنوز که هنوزه بعد این همه سال عادت نکردم
وقتی حرفاشو میشنوم بند بند دلم پاره میشه و انگار روحم از بدنم خارج میشه الان تازگیا میون دعوا ازم میپرسه من چند ساله دیگه زنده هستم و کی قراره بمیرم که اون بتونه زندگی بکنه   
حتی نگرانمم نمیشه پارسال از روی اسب افتادم و همه حتی غریبه ها اومدن دورم که کمک کنن از  روی زمین بلند شم ولی مامانم نیومد و فقط نشست روی صندلی
از همه اینا بدتر اینکه با این حجم از فشار که رومه توی ۱۲سال فقط شب کنکورم قربون صدقم رفت و بهم گفت مامانی
از طرفی هم من رو خیلی محدود میکنن و من حتی حق خط چشم کشیدن هم ندارم
  من دختر خیلی خیلی احساساتی و شادابی هستم اما الان دیگه کم اوردم و  پرخاشگر شدم و سر هر چیزی دائما جواب مامان بابام رو میدم  
بهم بگین چی کار کنم تا من هم اون محبت معروف مادرانه رو حس کنم هم از این حالت عصبی در بیام
دارای دیدگاه شهریور 27, 1397 توسط بی نام
سلام دوست عزیزم
بسیار ناراحت شدم از اینکه شما هم همچین درد و رنجی رو تجربه کردین
میدونید احساس میکنم مادر من امادگی لازم برای بچه دار شدن رو نداشته و چیزی از مادر بودن نمی دونه
اگر ادم عصبی و بی حوصله ای بود و با بقیه هم همچین رفتاری داشت دلم نمی سوخت اما در حال حاضر مادر من وجه اجتماعی خیلی خوبی داره و توی فامیل همه عاشقشا حتی خواهر کوچک تر من رفتارش کپی مامانمه و اونم همیشهههه فحش های بدی میده و منم هیچ عکس العملی نشون نمیدم ولی از درون داغون میشم وقتی دوتا از عضای خانواده هم شبانه روز لهم میکنن
از طرف دیگه مامانمم باخواهرم گاهی اوقات تند برخورد میکنه اما انقدر قربون صدقش میره که من دعا میکنم کاشکی یه دقیقه جای اون بودم  راستی بهم میگین طرز فکرتون رو درمورد چی تغییر دادید ؟
میدونید مشکل اعتماد به نفس هم دارم دیگه دلم نمی خواد از خونه بیرون برم چون همش مامانم میزنه تو سرم و بهم میگه تو نه اخلاق داری نه قیافه تو اصلا چی داری به چیت مینازی
اخه من یه ذره چاقم و اینکه تنها صحبت عادی من با اونا تحقیر کردنم درمورد چاقیمه
دیگه نمی دونم چی کار کنم الان نتایج کنکور اومده اما اون رشته ای که می خوام رو نیاوردم دلم می خواد بمونم برای سال بعد اما واقعا دارم ضربه می خورم و حس میکنم دیگه نمی تونم تو این خونه بمونم تو دوراهی بدی هستم هدفم یا ارامش؟!
ببخشید سرتونو درد اوردم اما دارم میمیرم از غصه دیگه نمی تونم تنها ادامه بدم

1 پاسخ

پاسخ داده شده شهریور 3, 1397 توسط نازی قنبری
سلام
دوست احساساتی ، بابت حرفهایی که میشنوی متاسفم، حق دارید که عصبانی باشید،می تونید برای مادرتون یک نامه بنویسید و بهشون بگید که حرفهاش چه تاثیری روتون میزاره و ایشون رو از احساستون اگاه کنید،اما به هرحال این شیوه مادرتون ممکنه بارها تکرار شه ،و اینطور که گفتید طبیعتا برای شما ازار دهنده خواهد بود ،مگر اینکه یا شیوه مادر تغییر کند و یا اینکه شما این داستان را طور دیگری برای خود روایت کنید!
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه شهریور 4, 1397 توسط بی نام
سلام ممنون بابت پاسخ گویی تون بارها شده زبانی موقع هایی که ارومه و بهم کاری نداره بهشون گفتم اما بهم جوابشون این بوده تو منو عصبانی میکنی من هرچقدم دختر بدی باشم لایق این همه فحش و بدبیراه نیستم اونم به خاطر مسائل کوچیک
تازگیا وقتی دوستام با مادراشونو میبینم که چقدر مثل دوتا دوست میمونن و با هم صمیمی هستن می خوام بمیرم از حسرت اما من اگر چیزی رو برای مامانم تعریف کنم زودی قضاوتم میکنه و دوباره همون داستان تکرار میشه
 الان که تابستونه و من خیلی خیلی کم دوستانم رو میبینم کسایی که به خاطر خودم من رو می خوان و بهم عشق ومحبت میدن اما الان احساس پوچی دارم چون دیگه اونا نیستم که کمکم کن احساس خوبی داشته باشم
میشه بهم بگین چطوری یه جوره دیگه به داستان نگاه کنم؟
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...