مشکلم در رابطه با پدرم هست. بچه ک بودم فک میکردم منطقی تر و عاقل تر از پدرم وجود نداره. البته نمبگفتم مهربونتر چون خیلی مهربونتر میدیدم. پدرم در جوانی اش کتابای زیادی خونده و خانوادش هم افرادی سنت گرا بودن و مادر بزرگم هنوز هستن. و خیلی خیلی میتومم بگم حتی بیش از حد ب احترام کوچکتر ب بزرگتر حساسن و برای بچه بزرگ خانواده خیلی ارزش قایلن. نکته ازار دهنده دیگ اینک اعتقاد دارن ظاهر اصلن مهم نیست فقط باطن ادم ک اون رو ب انسانیت میرسونه و از این حرفا. من در خیلی چیزا پدرمو قبول دارم ولی گاهی رفتار های ازاردهنده زیادی داره ک باعث میشه دیدم بهش عوض شه. تا الان ک نوزده ساله ام کلی منو بخاطر بی احترامی ب خواهر بزرگم خیلی شدید و با حرص کتک زده. و این باعث سو استفاده و بد اخلاق و بد دهن شدن خواهر اولم شده. خواهرم کمی وسواس داره و اونم مثل پدرم توهین میکنه و حرصش رو با زدن روی من و خواهر دومم ک یک سال ازش کوچکتره خالی میکنه و میتونم بگم اصلن نمیتونه حتی عادی و درست حرف بزنه. حالا چیزی ک خیلی عذابم داد اینک ک شنیدم بابام ب من کلی فحش داده پیش مادرم ک بش گفتم بم پول بده برم ارایشگاه موهام رو کوتاه کنم. این دیگ اوج اعصاب خورد کردنه. تا ی لباس میخری میگ دنبال قر و فره و بعدم اظهار تاسفاش و فحش. کلا تا از دست یکی ب کوچکترین اندازه میرنجه وقتی نیس یا حواسش نیست پیش اونی ک فعلا باش مشکلی نداره بد میگه. این باعث حس حقارت میشه ک چرا باید خانوادم اینطوری باشن. نکته دیگش اینک همیشه باید حرف حرف خودش باشه حتی وقتی با هم درباره ی چیز علمی صحبت میکنیم اگ حرفش رو نپذیری میگرت ب فحش اخرش. اتاق خوابمون هم کنار هم هست و ب بهانه های الکی هی میره تو اون اتاق و نگاه میکنه من چکار میکنم و حق هم ندارم در اتاق رو ببندم حتی وقتی خودش کتکم زده و نمیخوام کسی پیشم باشه میاد با فحش در اتاق رو باز میکنه و میگ صدات در نیاد. حتی گریه هم نباید بکنم. حالا خواهر دومم ک بیشتر از همه قبول داشتمش و با هم خوب بودیم ازدواج کرده و من حس میکنم بیش از قبل دارم محدود میشم. اضطراب دارم چون امسالم پشت کنکور موندم ک بجای تجربی با نظر خانواده ب خصوص بابام هنر ک علاقه ام هست رو بدم. ولی میترسم از نا امید کردنا و تحقیرای پدرم ک میخواد مثل خواهر دومم ک رفت مهندسی بر خلاف نظرش. بگه. میگه اینجا فقط تجربی میتونی یکم.پول در بیاری. این شاید دلیلش خودش باشه ک ب اهدافش در گذشته نرسیده و با وجود حرفه ای بودنش در صنعت رفته راننده شده. و ما هر چی راه حل میگیم گوش نمیده و میگ حالا ک میگذرونیم هر چی هم میگیم خونه رو عوض کنیم هزار تا دلیل میاره و میگه نه. واقعا کلافه شدم دوست دارم برم از این خونه و راه زندگی ک خودم انتخاب کردم رو برم . بدون هیچ دخالتی .ولی هیچ راهی نیست. چکار کنم ک خانوادم مانع پیشروی در راهی ک میخوام برم نشن.