سلام,درسن 18سالگی ازدواج کردم,لیسانس هستم,خیلی مشکل دارم,همسرم با کار کردن,درس خوندن و روابط اجتماعی من مشکل داره,با خانواده من خوب نیست,مشکل جنسیم داریم,همسرم دچار زود انزالیه,تنش هامون به خانواده هامون کشیده شده,خودم پیش روانشناس بالینی رفتم,همسرم نمیاد پیش مشاور,همسرم لیسانسه و مذهبیم هست,بچه ننه ست,در همه زمینه ها باید با پدرو مادرش حرف بزنه,مادرش دایم تا ریز زندگیمونو از همسرم میپرسه,همسرم حتی نمیتونه یه لباس برا خودش بخره,خیلی بی تفاوت و بی خیاله,حتی یکبار بعداز یه بی محلی خونه پدرش منو با بی احترامی برد گذاشت خونه پدرم,من نمیتونم حرفاو رفتارهای خودشو خانوادشو فراموش کنم,برام سنگینه,به من میگه تو چادری نما هستی,باورکنید نسبت به مسایل دینی سست شدم دیگه,بهانه بچه دار شدن میگیرن یا اینکه خونمونو عوض کنیم,من تصمیم گرفتم وبهش گفتم نمیخوام هیچ وقت بچه دار بشیم,دیگه ام خونه خانوادت نمیام,کلا یکسالیه سرد شدم حتی تو بهترین قسمتهای زندگیمون,یه ارتباط تلفنی با یه نفر دارم,فقط بخاطر کمبود مجبت,خسته شدم میخوام همه رو کنار بذارم و یک مدت طولانی تنها باشم,از خودم بدم میاد,دچار سردرگمی شدم,نمیتونم تصمیم بگیرم,چیکار کنم?