افسردگی

485 بازدید
سوال شده خرداد 16, 1394 در ارتباط توسط بی نام
سلام ، ممنون از سایت خوبتون

من 28 ساله و فارغ التحصیل پزشکی که در دوران نوجوانی سابقه rape و افسردگی شدید دارم که بهبودی نسبی بعد 5 سال داشتم و در کل به ازدواج هرگز فکر نمی کردم، حدود 2 سال قبل با معرفی یکی  از اساتید و اصرارایشان که ازسابقه من مطلع نبود ، مجدد تمایل به ازدواج در من شکل گرفت و با معرفی وی با مردی 34 ساله از همکاران اشنا شدم ، با این معرفی که انسان خوبی هست و دنبال زن بازی نیست ، من مدتها در پذیرش این آشنایی که در محل کار بود دو دل و مضطرب بودم ولی در نهابت اون رو پذیرفتم و زیباییهای یک ازدواج موفق توجهم رو جلب کرد و برام پررنگ شد ، با ایشون تلفنی صحبت می کردیم و گاهی بیرون می رفتیم ، همیشه صحبت ازدواج بود و معرفی من به خونواده ، ولی من باهاش که بیرون میرفتم ناخودآگاه کلی افکار میومد تو ذهنم و هیچ وقت نمی تونستم علاقه خودمو و هیجانمو ابراز کنم . یک ماه با هم صحبت کردیم و خیلی خوب بود ، در کنارش ارامش زیادی داشتم ، ولی از اول می گفت تو خیلی اروم و خجالتی هستی و اول باید با خواهرم آشنات کنم تا راحتر بتونی با پدر و مادر من اشنا بشی  ولی فرصت این کار هرگز پیش نیومد ،خانوادش ساکن شهر دیگه ای بودن و گاهی بهم پیشنهاد میداد که برم اونجا و خونوادشو ببینم و گاهی می گفت می خوم بگم اونا بیان و تو بیای دیدنشون ، ولی زیر بار خواستگاری رسمی نمیرفت ، چون شهر ما کوجیک بود دعوتم کرد به خونش برم که با هم راحتتر صحبت کنیم ، من 1 ماهی قبول نکردم ولی بعد که گفت تصمیم قطعی رو گرفته من هم قبول کردم که برای صحبت برم دبدنش ، ولی اون ابراز صمیمیت کرد ، در برابر ناراحتی من مرتب می گفت من از اون مردای بی معرفت نیستم و دوست دارم بهم اعتماد کامل داشته باشی ولی من قبول نکردم ، ولی به تدریج صمیمیت نسبی بین ما پیش اومد و اونم اینو موجه می دونست برای شناخت بیشتر . بعد مدتی علایم بدبینی رو تو صحبتها و رفتاراش دیدم ، من حتی وقتی با مادرم بیرون می رفتم قبول نمی کرد در حالیکه خودش مرتببا دوستانش بیرون بود ، دوست داشت هر موقع اون بخواد من در دسترس باشم ولی خودش این ارزشو برای من قایل نبود ، می گفت تو هر خونه باید حرف یک نفر باشه ، از اینترنت یه نقاشی پیدا می کرد و میگفت شک ندارم تویی ، حتی اختبار ارایش و مدل مومو نداشتم ارتباطمو با دوستام و فامیل و اینترنت کم کردن که ناراحت نشه، اگه چیزی مطابق میلش نبود راحت ول میکرد و سرد میشد، بهم میگفت نمی تونم تورو به خونوادم معرفی کنم ، برادرم این طور نبود و با هرکس اشنا میشد راحت معرفی می کرد ولی با وجودیکه می دونم تو دختر خوبی هستی ولی نمی تونم و راه حل رو هم صحبت با خواهرش مطرح میکرد ، البته با خواهرش درباره اشنایی با من صحبت کرده بود قبلا ، می گفتکسی توخونه بهم نمیگه ازدواج کن   .در نهایت هم قبل سفر خونوادگی من  مرتب میگفت نرو چون من حساسم و اگه بری دوستی ما بهم می خوره ولی من نمی تونستم تنها خونه بمونم و باید با خانوادم می رفتم ، من اونو دوست داشتم و بخاطر صمیمیت موجود نمی تونستم راحت کنار بکشم و اجبارا با تهمتاش و توهیناش مدارا می کردم . فکر کردم شوخی می کنه ، ولیبعد سفر به من اصلا زنگ نزد و من هم پیگیر شدم خیلی سرد برخورد می کرد  ، می گفت بهم دروغ گفتی و منو اونجا دورزدی ، بهت که زنگ زدم از کنارت صدای مرد میو مد و میگفت چرا همه چیو تو ازدواج میبینی ، من خیلی ناراحت بودم ، تصمیم گرفتم با خواهرش صحبت کنم ، سر ساعتی که همیشه می گفت زنگ زدم داروخانه و شماره را هن از اینترنت گرفتم ، چند کلمه احوالپرسی کردم ، ولی بعد از چند ساعت با ناراحتی و فحش بهم زنگ زد که چرا به خواهرم زنگ زدی و اون تو خونه به همه گفته و منم گفتم تو بهم گیر دادی و مزاحمی ، بعد ازمدتی مجدد زنگ زد که تو دختر خوبی هستی ولی نمی دونم چطور فکر خونوادمو بهت اصلاح کنم وسفر مهم نبوده و کاش خودتو به خواهرم با اسم دیگه معرفی می کردی و الان دیگه این کار هرگز نمیشه. فریاد میزد نمی خوامت و اگه پیگیر بشی میام کوچتون عربده می کشم  .من زار زار گریه می کردم و دچار افسردگی شدیدی شدم ، 6 ماه تو رختخواب و فقط گریه می کردم و روزی ناخوداگاه 30 تا پیام می دادم ، زنگ زد گفت مدتی موضوعو ول کن بلکه سردیم از بین بره ولیمن نمی تونستم و با استرس یا تو خونه فقط راه میرفتم یامی خوابیدم . امتحانتمو به سختی پاس کردم  . به ظاهرم نمی رسیدم ، به بهداشتم نمی رسیدم ، غذا نمی خوردم و فقط گریه می کردم ، الانم بعد 1 سال از اون ماجرا هنوزم بهش پیام میدم و نامه می نویسم و شدیدا افسرده هستم ، به طوری که حتی قصر خودکشی داشتم ولی به خاطر مادرم این کارو نکردم ، محل کارم در شهر دیگه ایه موقتا و اینجا تنهام و گاهی سرمو با کار گرم می کنم و لی با این حال خیلی کم انرژی شدم و هر روز ساعتها گربه می کنم ، به موقع نمی خوبم ، روزی فقط یک وعده غذا می خورم . حس می کنم این بار دیگه روحیم هرگز خوب نمیشه . لطفا کمکم کنید که این ادم اصلا مورد موجهی بوده و من چیکار باید انجام بدم ،

1 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 16, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلامخانم دکتر عزیز

اولین نکته اینکه این فرد با ویژگی هایی که شما اعلام کردید از سلامت روان نمی تواند برخوردار باشد . البته بر اساس نشانه هاست و یک احتمال که اگر 10 درصد آن هم درست باشد به درد شما نمی خورد . وباید یک اندیشه ی بسیار بالا و تفکر را برای این کار مهم پیشه خود سازید.

اما نکته ی دوم که اشاره به بیماری در 5 سال گذشته کردید و اینکه دارد دوباره اود می کند این است که شناسایی عامل و برطرف کردن آن مهم است و ,امل اصلی در ذهن و نوع نگرش شما می باشد که با درمان ACT کاملا قابل درمان است و یک درمان 10 هفته ای دو جلسه ای می باشد و این برانامه بعد از »صاحبه ی تشخیصی  قابل اجراست و مبتنی بر تعهد و تغییر نگرش مبتنی بر خود می باشد . تا اقدام برای درمان . شما روزانه بیش از یک ساعت به موضوع مورد نظر بیشتر فکر نکنید و می توانید آنها را بنویسید و لی نخوانید .

2/ در زمانی این افکار می آید خود را از فضایی هستید خارج کنید و به کاری مشغول کنید که به توجه و تمرکز در حال ارتباط داردمثلا صحبت با اعضاء خانواده 3/ انجام ورزش با نگاه درمانی وتمرکز در حال 4/ به گذشته و آینده فکر نکنید و فقط متمرکز به کارهای در حال شوید .5/ به اطلعات در خصوص عملکرد خود بیشتر نیاز است تا بقیه ی کار انجام شود

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه خرداد 26, 1394 توسط بی نام
منظورتون از رابطه صمیمی رابطه جنسیه؟؟ تا چه حد صمیمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دارای دیدگاه خرداد 28, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
خب بفرمایید توضیح دهید

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه تیر 26, 1394 توسط بی نام
بله متاسفانه
دارای دیدگاه مهر 30, 1394 توسط بی نام
ببخشید خانم دکتر محترم تقاضایی داشتم
لطفا سوالی که در تاریخ 19 مرداد 94 توسط بی نام مطرح شده است را بخوانید....عنوانش جدایی هست..
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...