مورد تعرض واقع شده ام !

85,204 بازدید
سوال شده خرداد 30, 1394 در ازدواج و طلاق توسط بی نام
سلام، من دختر 25 ساله هستم، متاهلم، سال 90 عقد کردم ، سال 92 عروسی، شوهرم از هم دانشگاهی هام بود و هر دو رشته ی هنر درس می خوندیم. ما هم مثل خیلی از زوج ها اوایل رابطه مون مشکلات ریز ودرشتی باهم داشتیم ،اما مشکل من برادر شوهرمه که 3 سال از من بزگ تره ! اونم متاهله و یه بچه هم داره. وقتی که منو شوهرم باهم عقد کردیم اون خیلی توجه ویژه ای به من می کرد، ولی من کلا فک می کردم چون خواهر نداشته به این دلیل محبت می کنه ، اما با زیاد شدن دعواهای ما ، محبت برادر شوهرم هم زیادتر می شد، به خاطر اخلاقش که خیلی لوده است و شوخی بی حد می کنه ،من رابطه ام رو خیلی باهاش صمیمی نمی کردم،  تا یه روز که با کلک منو کشوند خونه اش که هیچ کس اونجا نبود و سعی کرد با رابطه جنسی برقرار کنه ، من به زور خودم و رها کردم و تهدیدش کردم اگه بهم دست بزنه آبروش رو می برم. من اون روز خودم رو رها کردم ولی  این برای من باعث کینه ی شدیدی شد، من می ترسیدم برای شوهرم بگم ، چون برای همسرم خانواده جایگاه ویژه ای داره و با توجه به دعواهایی که اون موقع ما باهم داشتیم و شرایط عصبی شوهرم، من ترسیدم اگه براش بگم این ماجرارو یا درگیری اون وبرادرش باعث اتفاق جبران ناپذیری شه، یا اینکه اصلا حرفم رو باور نکنه، چون مطمئنا برادر شوهرم این ماجرارو انکار می کرد. در نهایت برای مادر شوهرم تعریف کردم این ماجرارو، اون اول خیلی شوکه شد ولی الان کلا می گه بچه امه نمی تونم بندازمش دور که ، حالا یه کاری کرده!!! و این باعث شد من از طرف تنها کسی که بهش اعتماد کردم، ضربه ی روحی بدی بخورم. برادر شوهرم که بی محلی منو می دید به شکل دیگه آزارم می داد و  همش منو شوهرم رو دعوا می انداخت. مثلا  راجع به من و خانوادم بدترین حرف ها رو به شوهرم می زد منم که دروغ های اوونو می دیدم طاقت نمی آوردم دعوامون می شد. حتی برادر شوهرم روز عروسی مارو به جهنم تبدیل کرد و به خاطر دعواهایی که اون شب ره انداخت و بد گویی هایی که از خانوادم کرد، من تا 5 ماه بعد از عروسی اجازه نداشتم خانوادم رو ببینم. من روزای تلخی داشتم، مخصوصا که من با خانواده ی شوهرم توی یه ساختمون زندگی می کنم و علاوه بر نفرتم هر روز باید اونو ببینم. متاسفانه شرایط نقل مکان رو هم نداریم. الان حدود 4 سال گذشته و من بالاخره شهامت اینو پیدا کردم که به شوهرم بگم و ازش خواهش کردم که منطقی رفتار کنه .اونم کاملا شوکه شد و الان من و اون هر دو با برادر شوهرم حتی سلام علیک هم نمی کنیم. راستش رو بخواید با تمام این که خودم از شوهرم خواستم منطقی برخورد کنه ولی حس کردم خیلی هم ساده از کنار ماجرا گذشت . انگار عمق درد قلب منو حس نکرد و حتی مدعی شد که چرا تا حالا بهش نگفته بود، از طرفی شوهرم به پسر برادرش خیلی وابسته است ولی من به میزان نفرتی رسیدم که حتی حضور اون بچه ی کوچیک رو هم نمی تونم تحمل کنم و من مدام به خاطر توجه شوهرم به برادر زاده اش باهاش دعوا می کنم.دعوا هم نکنم از درون خودمو می خورم. اون حتی به خاطر من حاضر نیست برادر زاده اش رو نادیده بگیره تا من کمتر عذاب بکشم. باور کنید دست خودم نیست و توی این بچه ،پدرش رو می بینم. الان خودم باردارم و حتی تصور اینکه یه روز دخترم اون مرتیکه ی عوضی رو عمو صدا کنه یا دستش به دخترم بخوره داره دیوونه ام می کنه ! اصلا حالم خوب نیست . چطور با خودم کنار بیام و فراموش کنم ؟ چطور رفتار شوهرم را به پای بی اعتنایی نذارم ؟ چطور خشمم رو کنترل کنم ؟ چطور دختر کوچولومو بدون حس نفرت بزرگ کنم ؟ چطور در برابر این نامرد و پسرش از دخترم محافظت کنم ؟
دارای دیدگاه مرداد 10, 1395 توسط مهدی
سلام خیلی برام جذاب بود ادامشو لطفا بگید
دارای دیدگاه مهر 5, 1395 توسط عشق دروغه
عزیز چرا از اول به شوهرت نگفتی...  همون اول درک میکرد و غیرت برات خرج میکرد. تو گذاشتی بعد چن سال بهش گفتی منم بهش حق میدم تو چیزی رو ازش پنهون کردی و توقع هم داری واست کاری بکنه مقصر خودتی
دارای دیدگاه مهر 13, 1395 توسط بی نام
ای وای. چه ناراحت کننده. نمیدونم چی باید بگم، اما میتونم بگم حستونو درک میکنم. بهترین کار به نظر من اینه که حس قوی بودنو توی خودتون بیشتر کنید. اعتماد به نفس و این که از هر آدمی قوی تر هستین و میتونید در هر صورتی جواب هر کسیو بدین و بیشتر از بالا نگاهشون کنید تا اینکه از پایین نگاه کنید. اینطوری احتمالا کمتر غم اینو میخورین که چرا بیشتر شوهرم ازم پشتیبانی نمیکنه! این حسو تو خودتون تقویت کنید که میتونید توی صورت برادر شوهرتون نگاه کنید و با چشماتون اونو بترسونید. بعد یه کار خوبه دیگه اینه که سعی کنید زندگیتونو به سمتی ببرین که بتونید جابه جا بشین و تا جایی که میشه از خانواده شوهرتون دور بشین. خودتونو مقصر ندونید و دنبال اینکه کسی ازتون دفاع کنه نباشید. بلکه خودتون باشین که با نگاه و اخلاقتون آدمای پر رو اطرافتون ازتون بترسند.
البته من همینطوری یه سری از افکار خودمو بهتون گفتم و من اصلا کارشناس و ... نیستم.
در آخر هم بگم واقعا قبول دارم که خیلی دردآوره. حس تعارض و تجاوز و تازه وقتی که به کسی میگه و اتفاقی نمی افته دردآور تر! باید تلاش کنید اون خاطره از ذهنتون پاک بشه. ای کاش میتونستید خودتونو خیلی دور کنید از این شرایط و خانواده شوهرتون. اینقدر دور که بعد از چند سال ببینیتشون. اون وقت احتمالا این فرصتو پیدا میکنید که این خاطره رو بفرستین اون قسمت های عقب مغزتون و به راحتی نیاد جلو چشماتون. اون وقت حداقل هرازچندگاهش باز به خاطرتون میاد و برای لحاظاتی ناراحتتون میکنه
دارای دیدگاه تیر 1, 1396 توسط بی نام
مگه تموم میشد میذاشتی اونم یه دل سیر ازت لذت ببره میخوای چیکارش کنی مصرفی که نیست تموم هم که نمیشه دلشو شکوندی خودتم تو دردسر انداختی
دارای دیدگاه تیر 27, 1396 توسط بی نام
با سلام
قطعا مشاوره هم برای شما و هم همسرتان تنها راه حل هست.
و نکته دیگه دوری هر چه سریعتر شما از محیطی چنین آشفته و آلوده مخصوصا اینکه مادر شوهرتون به نوعی کار پسرش رو تایید کرده.
سختی نقل مکان رو هرچه هست به جون بخرید و راهی براش پیدا کنید.
و در آخر اینکه شما مسول زندگی خودتون همسرتون و فرزند عزیزتون هستید نه مسول آدمهای بیمار اطرافتون.
موفق باشید
دارای دیدگاه تیر 27, 1396 توسط لیلا
سلام بنویس تو کاغذ بریز دور و خودتو بزن به بی خیالی
خودت رو همیشه جلوش بپوشون و از جلوی چشمش دور
باش و در واحدت رو قفل کن و سعی کن خیلی عادی باهاش برخورد کنی هر نگاه یا رفتار غضبناک کینه ی اون رو نسبت بهت بیشتر میکنه و خدای نکرده ضربه ی دیگه ای بهت میزنه قرآن و زیارت عاشورا زیاد بخون و اصلا دیگه به روی همسرت نیار و روی برادرزاده اش حساس نشو
دارای دیدگاه آبان 24, 1396 توسط بی نام
خیلی ناراحت شدم بخدا
دارای دیدگاه مرداد 12, 1397 توسط بی نام
پسر برادر شوهر من‌م به من نظر داره تو تلگرام حتی گفته وقتی از پیشم رد میشه بدنم و لمس میکنه مادر پدرش جدا شدن پدرش فوت کرده مادرشم رفته آلمان همه حرفی بهم میزنه نمیتونم به شوهرم بگم اگه بگم میگه تو گذاشتی که دست بزنه تو گذاشتی که بهت بگه برا همینم چیزی نمیگم من درک میکنم تورو سعی کن آرامشت و حفظ کنی اون حتی به پسر کوچیک من دست درازی کرده پسرم بهم گفته اما من از شوهرم خیلی میترسم و دم به دیقه دخترمو بوس میکنه دستاش و صورتشو هرچی ام می‌گم نکن میگه دوسش دارم به شوهرمم گفتم اما اون کاری نداره برات دعا میکنم از پیش خانواده شوهرت بری وبه آرامش برسی به دوراز استرس خواستم بگم قشنگ درکت میکنم

1 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 30, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلام

مسئله ی شما چون بر اثر شکست باورهای درونی تون می باشد و این را دارید به مسائل دیگر هم نسبت می دهید . بسیار حساس و ریز هست و با مراجعه حضوری براساس الگوی درمانی پذیرش مبتنی برتعهد به خود بر ایای ارزش ها ی فردی (ACT)قابل درمان و حل می باشد . و تا زمانی که به متخصص مراجعه کنید .ماتب ذیل را انجام دهید ./ خواسته ها و آرزو ها و نیازهای خود را در هر شرایط و زمینه ای است را یاد داشت نمایی. 2/ وضعیت به وجود آمده در مقابل برادر شوهر چه زمینه ای را برای مواجه با فرزند و همسر را برایتان به وجود آورده 3/ فرض کنید تمام مسائل را آنگونه که می خواهید انجام شود برنامه ی شما برای ادامه ی زندگیتون چیست.

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه مرداد 19, 1395 توسط بی نام
كارشناس ارشد روانشناسى بالينى ، در زبان و ادبيات بسيار ضعيف است ، بدتر و ضعيف تر از اين نمى شد ، مطالب را بيان كرد . ده جلد از نثر هاى خوب معاصر را با راهنمائى استاد نثر معاصر فارسى ، در بالين خود قرار دهند و پيوسته بخوانند .
دارای دیدگاه خرداد 10, 1396 توسط 770
خانمی که برادرشوهرش به او نظر دارد : اشتباهتان همینست که از پسر برادرتان یا زن برادرتان نفرت دارید و ظاهرأ حاضر نیستید آن ها را همراه با برادر شوهرتان به خانه دعوت کنید. شما باید بدانید حضور هر زن و بجه ای در کنار شوهرش دست و بال او را در هرزه گری می بندد. پس چاره شما نزدیک کردن هرچه بیشتر بستگان به ویژه زن او به خودتان هنگام حضور برادرشوهرتان است. مگر این که شما ناخودآگاه مایل به آمیزش با برادرشوهرتان باشید. تنها ترمز این مرد زنش است. هر وقت خواست نزد شما بیاید زنش را هم دعوت کنید. یا هو سهراب
دارای دیدگاه شهریور 12, 1396 توسط بی نام
عالیه درست ترین کار ممکن همینه
دارای دیدگاه دی 20, 1396 توسط بی نام
هرچه قدر دورتر باشی آرامش بیشتری خواهی داشت
دارای دیدگاه اسفند 17, 1397 توسط بی نام
بله به نظر من تا میتونه ازاین محیط آشفته دور باشه
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...