جدایی

798 بازدید
سوال شده تیر 5, 1394 در ارتباط توسط بی نام
سلام دوستان خوبم

من دختری 33 ساله شاغل و دارای خانواده خوب و درآمد خوبی دارم . چندی قبل با معرفی یکی از اساتید و اصرار ایشان خارج چهار جوب خانواده با آقایی که از خودم 5 سال بزرگتر و هم صنف هستیم آشنا شدم ، من دختر درس خونی بودم و تا بحال تجربه دوستی نداشتم و استاد هم ادم مذهبی هستن ، من بعد چند ماه تعریف استاد از ایشون و اعتمادی که بهشون داشتم آشناییو قبول کردم . مهیار انتخابم هم مسایل اخلاقی بود و این موضوعو به استادمون گفته بودم . آشنایی ما در محل کار و با تماس تلفنی شروع شد و آغاز خوبی داشت ، بطوریکه ایشون شدیدا ابراز خوشحالی می کردن که خانم دکتر باعث آشنایی اون با دختری مثل من شده و می گفت که اسم دخترمونو به پاس تشکر اسم خانم دکتر میذاریمو یه علت آشنایی با منو ، خوبی هایی که قبلا در حق فقرا کرده می دونست . از ابتدا عتوان می کرد که باید مدت طولانی با کسی آشنا بشه که بهش اعتماد کنه . میگفت خانوادم اگه تورو ببینن خیلی خوشحال میشن و ابراز علاقه می کرد. مرتب میگفت نمی دونم چطوری تورو با خانوادم آشنا کنم ، گاهی می گفت خونه دعوتت کنم و گاهی می گفت بریم رستوران و گاهی هم می گفت اول باید با خواهرم آشنات کنم چون کمی اروم هستی و بعد با خونوادم اشنات کنم ، من از این حرفش همیشه تعجب می کردم چون فکر می کنم در شهرستانها نحوه آشنا کردن با خونواده مشخصه و معمولا خونواده مرد خونه خونواده خانم میرن و من زیاد تمایل نشون نمیدادم و مثلا می گفتم شما یه روز خونوادگی واسه شام تشریف بیارید یا اینکه دوتا خونواده با هم بریم رستوران . اون مرد مهربونی بود و به فقرا کمک می کرد و اهل کادو خریدن هم بود ، از شبطنتا و بی بند و باری دوستاش ابراز ناراحتی می کرد  . خونواده مرد سالاری داشتن و همیشه از سختیایی که مادر بیچارش کشیده ابراز ناراحتی می کرد . ما گاهی با هم بیرون می رفتیم ، به سرعت موضوعات مختلف بینمون مطرح میشد و کارا در ظاهر خوب پیش میرفت ، مرد حساسی بود ، چند بار تعریف می کرد که افرادی که مزاحمت برای خواهرش ایجاد کردنو درگیری فیزیکی باهاشون داشته  . دید منفی برخلاف من داشت . مغرور بود و هیچ انتقادیو قبول نمی کرد ، گاهی حتی از خواهرش و نحوه آرایشش بد می گفت ، و در کل سادگی منو خیلی دوست داشت ، به اینترنت و فیس بوک و،،، حساس بود  ، اگه گوشیو دیر حواب میدادم و یا پیشش کسی تماس می گرفت دلخور میشد . اگه با دوستم بیرون می رفتم و زنگ میزد ، ناراحت میشد و منو محکوم می کرد که چرا لحن صدات عوض شده و شک ندارم کاسه زیر نیم کاسه هست درحالیکه خودش مرتب با دوستاش بیرون بود ، به گذ شته من حساس بود وهمش فکر میکرد ازش چیزیو مخفی می کنم ، بیرون که می رفتیم همش استرس داشتم که نکنه با مردای میزای دیگه درگیر بشه و حواسش به اطراف بود . کم کم به همکارای مرد من حساسیت نشون میداد که کی مجرده کی متاهل . از کار که میومد اول می پرسید بیرون رفتی و اگه می گفتم بله می پرسی با مادرت رفتی یا کس دیگه و ماجرا شروع میشد و من همیشه وقتی زنگ میزد خدا خدا میکردم بحث به اون سمتا نره چون هیچ حور قانع نمیشد ، با وجودیکه من تو شهرمون خونواده شناخته شده و ابرو داری داشتن و راحت می تونست تحقیق کنه . خواستم که خاتمه بدیم ولی قبول نکرد و گفت این حرفام از علاقه زیاده چون عاشق حسود میشه و خواست که تنهاش نذارم  . خونوادش تو شهر دیگه ای بودن و تو شهر ماتنها زندگی می کرد  . میگفت تو هر خونه باید حرف یه نفر باشه و ازم کم کم  می خواست حتی مدرکم رو نگیرم و اون ماهی چند ملیون بهم بده و من جایی نرم . اینترنتی که با هم صحبت می کردیم و گاهی قطع میشد بهم می گفت شک ندارم عمدا قطع کردی با کس دیگه صحبت کنی . می گفت تو تو کارت موفقی و منو رها می کنی . در ضمن سابقه اشنایی 3 ساله با یه خانم دندانپزشکو داشت که یهو رهاش کرده بود واون خانم مدت یک سالپیکیر بوده و تعریف می کرد که بهش گفته که مدتی سفر بره که بتونه کنار بیاد و اون خانم تو اون سفر تو تصادف فوت می کنه ، می گفت 5 سال افسرده بوده ولی اون هم حرفشو گوش نمی کرده .  گاهی کهبهش زنگ میزدم خلق پایین و عجیبی داشت و ازش که علتو می پرسیدم می گفت نمی دونم و گاهی این حالتو دارم و تو اون نواقع تنها به رستورانی دراطراف شهر می رفت و تمایلی برای صحبت نداشت و می گفت می خواد تنها باشه . ما تقریبا هرروز تلفنی صحبت می کردیم و گاهی بیرون می رفتیم . اون مرتب از حقوق بالای فلان خانم انتقاد می کرد ولی همیشه با به به از حقوق بالا ی فلان آقای موفق تعریف می کرد . اگه مهمانی می رفتم حتی نزدیکان غمگین میشد و مرتب نگران میشد و چک می کرد که ایا فلان پسر خالم مجرده یا نه . یکی از سوالایی که می پرسید این بود که ما توی خونه در اتاقارو می بندیم یا نه و می گفت اونا اجازه ندارن در اتاقشونو ببندن وحتی وقتی خونه می رفت و مهمون داشتن مجبور بود تو اتاقش با درب باز استراحت کنه . مرتب ناراحت میشد که جرا فلان حرف خواهر یا برادرمو بهش کامل نگفتم . من با تموم این حرفا اون ادمو خیلی دوست داشتم و سعیمو کردم که رابطه رو حفظ کمنم تا اینکه بعد مدتی مرتب می گفت تصمیم قطعیمو گرفتم و قرار شد به خونوادش بگه ، ولی وقتی از میش اونا برگشت ازش که پرسیدم گفت مادرم گفت بیشتر اشنا شو و توضیح بیشتری نداد . برادرش و خانمش از مدتها اختلاف داشتن که من از حرفاش متوجه میشدم که از دخالتهای مادر و خواهرش بیشتر مشکلات ایجاد شده . اون درباره من هم به خواه رش صحبت کرده بود . بعد هم مدتی دوستی ادامه پیدا کرد و هربار بهش می گفتم که من خسته شدم و اگه تصمیم گرفتی خوب بیا خونواده هارو آشنا کنیم ، میگفت من برخلاف برادرم نمیتونم این موضوعو با خونوادم مطرح کنم وگرنه تا حالا ازدواج میکردم و عصبی میشد و می گفت هر کار می کنم نمیشه و تو باید با خواهرم صحبت کنی ولی من هم دوست نداشتم با خواهرش صحبت کنم . تا اینکه تعطیلات نوروز هر دو خونواده قرار بود سفر خارجی بریم ، اون اصرار میکرد من نرم و با خنده می گفت اگه بری دوستیمون تموم میشه و من نمی تونم قبول کنم ولی خودش چمدونشو بسته بود که بره و پدر من هم قبول نمی کرد من تنها و بیدلیل خونه بمونم . من هم تهدیدشو شوخی تلقی کردم و همراه خونواده سفر رفتیم . از اونجا با هم صحبت کردیم و عیدو تبریک گفتیم . بعد 5 روز که برگشتیم ، اون دیگه ادم سابق نبود ، زنگ نمیزد و وقتی من تماس می گرفتم هم رسمی صحبت می کرد ، حتی تو سال نو منو قبول نکرد ببینه . اعصابم خورد بود و بدون اینکه دست خودم باشه بهش زنگ می زدم و اون بهم گفت که تو اون سفر با دختر عمو هاش با هم با مایو استخر رفتن و اصرار می کرد من اونو تو سفر دور زدم و شک نداره من کاری کردم و راستشو نمی گم و من هم به هیچ توضیحی نتو نستم راضیش کنم ، فکرکردم حتما موضوع دیگه ای هست و تصنیم گرفتم بر خلاف میلم با خواهرش صحبت کنم ولی اون عصبانی شد در حالیکه مکالمه ما در حد چند کلمه احوالپرسی بود . خواهرش جلوی همه گفته بود و اون هم درباره من به خونوادش گفته بود که مزاحمم و بهش گیر دادم . و بعد که پرسیده بودچی گفتم ، پشیمون شده بود ، بهم گفت که دیگه نمیتونم فکرخونوادمو بهت اصلاح کنم و تو دختر خوبی هستی و اگه عجله نمی کردی خودم راه حلی ب ای مطرح کردن با خونوادم پیدا می کردم و مشکلات بزرگترو حل کردم . ازاون بی محلی و ازمن هم اعصاب خورد و افسردگی شدید که حتی امتحاناتم رو قبول نشدم . الان مدتهاست افسرده هستم و گاهی بهش  پیام میدم ولی اون راحت شماره منو بلوک کرده . من خواب و خوراکم مختل شده و دیگه ادم مرتب قبلی نیستم . هر روز ساعتها گریه می کنم و خیلی دپرسم و نمی دونم برای حل این مشکل چیکار کنم . اون به من تهمت میزد و با صدای بلند می گفت نمی خوامت و میام کوچتون عربده می کشم و می خواست پیگیر هیجی نباشم .هیچ وقت انتظار و کشش شنیدن همجین حرفیو نداشتم . الانم همه میگن شانس اووردی خلاص شدی و ازاول تو باید کنار میذاشتیش ولی من خیلی افسرده هستم و هیچ جور هم نمی تونم ازاین حالت رها بشم

1 پاسخ

پاسخ داده شده تیر 5, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلام

مچکرم از توضیحات بسیار کامل شما جای رشته تحصیلی و پایه ی آن خالی است .

بطور کل با توجه به مشخصاتی را که از کسی را که به عنوان همسر بیان کردید و قصد ازدواج با آن را داشتید علامت سوال بسیاری را برایم ایجاد کرده اما چون حضور ندارند از بحث در مورد آن خود داری می کنیم . اما آنچه بسیار مهم است با ازدواج شما در این وِیژگی ها که شما از خود زیاد بیان نکردید . علت دلبستگی تون اخلاق و ان هم به واسطه ی استاد بوده بسیار پایه ی آسیب در آن وجود دارد . و باید در صورت تمایل کاملا تحلیل شود.

اما در حال حاضر مسئله ی خود شما با توجه به نسبتی را که به خود می دهید می تواند بسیار آسیب را در شما ریشه دار نماید و تبدیل به بیماری ها ی حاد روانی بکند . مطلبی که بسیار مهم است این است که شما برای درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد " ) Acceptance & commitment ( که به اختصار اکت )ACT ( خوانده میشه . میتونید استفاده کنید که بسیار در مان پذیر خواهد بود . و باید برای درمانش به متخصص مراجعه نمایید .در صورت تمایل در خدمتیم.

اما تازمانی که به متخصص مراجعه نکردید . کارهای زیر را انجام دهید .

1/ در خصوص این موضوع در 24 ساعت 2ساعت برای فکر کردن آن بیشتر زمان نگذارید ./ این مدت پشت سرهم نباشد ./ شب موقع خواب نباشد.

2/ در تمام شرایط غیر از این زمان به حضور در حال و اکنون توجه نمایید . یعنی الان در چه وضعیت جسمی و روانی هستید .

3/ به کار های روز مره بپردازید و در شرایطی که می خواهید در فکر روید خود را در موقعیتی قرار دهید که با دیگران در ارتباط هستید .

4/ از پیاده روی به تنهایی و یا کسانی که در این موضوع و مشابه ی آن صحبت می کنید بپرهیزید.

5/ راهپیمایی شبانه مطلقا ممنوع

6/ ورزشی را جایگزین کنید که در تمام مدت انجام آن باید توجه به حرکاتی را که انجام می دهید داشته باشید . مثلا پینگ پنگ / راهپیمایی درمانی که با راهپیمایی های ما بسیار فرق دارد . شنا و...

7/ برنامه ریزی برای درستون ود ر شرایطی ادامه ی تحصیل اگر دکتری را دریافت نکرده اید .

8/ اطمینان و باور درونی که شما اولین کس و آخرین کسی هستید که به خودتون می تونید کمک کنید و آن با همراه شدن با متخصص است .

9/سلامتی و شادابی  در انتظار شماست و دست را به سوی شما دراز نموده است آن را دریافت کنید و با آنها همراه شوید.

10 / خودتون خودتون خودتون را به عنوان عامل اصلی در مان فراموش نکنید.

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط بی نام
ممنون ، من یه خانم اروم و مبادی ادابم که تو محل کار و دوستانم هم با همه با ملایمت برخورد می کنم ، پوشش ساده و مرتب دارم ، تجملاتی نیستم و ادم خوشبینی هستم . تو کارم از بقیه هم دوره هام علاقمند تر و کمی موفق ترم .
مسایلی که در طول زمان از اون فرد دیدم چون بیشتر خوشبین هستم برام مفهوم خاصی نداشت ولی گاهی منطقا فکر می کردم که کار به اینجا بکشه ، چون اون فقط نی خواست من اونی که اون می خواد باشم ، اجازه حتی کوتاه کردن مو و تغییر اارایش چهرمو نداشتم ، علتاینکه تو رابطه موندم ، این بود که تا 2تا 3 ماه همه چی خوب بود و منو به صرف چای دعوت کرد ، من ابتدا قبول نکردم ولی اون اصرار کرد و گفت که ما تصمیممونو گرفتیم و من هم قبول کردن ولی بین ما صمیمیت بوجود اومد ولی اون بعد مدتی چون من بر خلاف میل اون سفر رفتم ، دیگه منو قبول نکرد و بهم گفت هیچ اتفاقی بین ما نبوفتاده . گفت بهت گفته بودن اگه سفر بری همه چی خراب میشه و این کارم کرد . بعد 2_3 ماهم طبق عادت زنگ زد که اون سفر مهم نبوده و اینکه با خواهرم صحبت کردی کارو خراب کرد . و بعد 2-3 ماه دیگه مجدد زنگ زد که پافشاری تو برای جیزی که نمیشد کارو به اینجا کشید و تو تموم مسایل اونی که مقصر بود منو معرفی کرد  . من خیلی دپرسم که به این ادم اعتماد کردم ، اون هر از گاهی برمی گرده و ممکنه باز هم پشیمون بشه . الان به نظرتون اگه باز برگشت من جیکار کنم ؟ با افسردگی که الان حس می کنم و زندگیمو مختل کرده چیکار کنم ؟
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلام
شما باید اول بتونید با خود تصمیم بگیرید که آیا با یک چنین آدمی با این خصوصیات می توانید واقعا زندگی کنید و یک خانواده ی مشترک را به وجود آورید . در حال حاضر که همسر شما نیست اینگونه یک طرفه حکم رانی می کند و موقعی ازدواج کند چی؟؟؟
2/ با مشخصات دوباره ی شما در خصوص این فرد اطمینان به عدم تعادل در شخصیت و روان این فرد به احتمال ودرصد بیشتر تایید می کند و باید آگاه باشید که با چه کسی ازدواج می کنی
3/ نکاتی که شما را جذب کرده اونهایی است که در زندگی شما و در خود شما نیست و شما بارها احتمالا انتظار دریافت را از اطرافیان در خانواده یا دیگران و یا خواسته ی آینده ی شما که من باچنین فردی نمی مانم می باشد . و این بزرگترین آسیب پنهان در انتخاب شما خواهد بود که بعد از ازدواج و چند سال زندگی آشکار می گردد.
4/ اگر تصمیم قطعی به عدم ازدواج رسیدید کات کنید و برگشت بعدی بسیار محکم اجازه ی ورود ندهید و نیاز به توجیه و دلیل تراشی هم ندارید و باید توجه داشته باشید با او وارد بحث شوید شما دور خورده و بدون اینکه خود بخواهید متقاعد می شوید.
5/ برای درمان و دانش افزایی خود در اولین فرصت اقدام کنید . که این مرحله حکم پیش گیری را دارد

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط بی نام
سلام دوست عزیز من به عنوان یک دوست وخواهر از شما تمنا میکنم خودت رو از شر همچین آدمی خلاص کن خدا تورو خیلی دوست داشته که این ارتباط به ازدواج ختم نشده وگرنه یک عمر عذاب وبیماری روحی وروانی را باید تجربه میکردی الان شاید به خاطر عادت سخت باشه که بهش فکر نکنی ولی اگر با این فرد ادامه بدهی یک عمر عذاب خواهی کشید وخدای ناکرده بیمار خواهی شد شما لیاقت بهتر از این فرد را داری ازت خواهش میکنم دیگه تمومش کن شما میتوانی با تجربه ایی که کسب کردی با یک فرد نرمال ازدواج کنی وصاحب یک زندگی نرمال بدور از تنش شوی خودت را نجات بده وبه این آدم فکر نکن امیدوارم خداوند پشت وپناهت باشه
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط بی نام
یعنی حس می کنم به طور غیر معق ول اونو دوست دارم و لی به ارامش هم نمی تونم برسم و فراموش کنم . من در مدت دوستی هم به این نتایج می رسیدم ولی چون بیشتر مسایل بعد یه سری صمیمیتا مشخص شد ، برای خونواده ما هم مهمند گ من نمی تونستم ساده بگذرم . اون راحت از استخر رفتن با مایو با دختر عموهای جوونش صحبت می کنه . ولی برای من یه سفر خونوادگی با پدرو مادر و برادر و خواهرمو قبول نمی کنه و میگه شک ندارم از من چیزیو پنهان می کنی ، میگه بهت که زنگ زدم از لابی هتل صدای مرد میومد و تو فکر می کنی منو می تونی دور بزنی .
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط بی نام
من اونو دوست دارم ، ولی از این حالاتشم می ترسم ، اون رفته رفته بدتر میشه و من همیشه باید درباره مسایل معمولی بهش توضیح بدم و اون هم مدتی طول می کشه قبول کنه و این باعث خستگی من میشه . شاید تو اوایل بتونم از بعضی خواسته هام بگذرم و تو بلند مدت نمی دونم چی میشه . میگه از لباس عروس و سرویس متنفره در حالیکه من انتظاری ازش ندارم و قبول کرده بودم ساده ازدواج کنیم و تو تموم سختی ها هم کنارش می موندم ولی نمی تونم متوجه بشم چرا همه چی این طور بهم ریخت و هیچ توجیهی پیدا نمی کنم . الانم سر در گمم و خیلی دپرس . اون حتی حاضر نشد بشینیم صحبت کنیم ، سر 5 روز سفر خانوادگی و حدس و گمان اون همه مسایل مهمو فراموش کرد . فقط دلم می خواد راهی پیدا کنم از این فکر و خیال بیام بیرون و روحیم  بهتر بشه ، الان من چند ماهه هر شب کارم شده گربه . خواب و خوراکم مختله . حتی مثل قبل مرتب نیستم و اینو خونوادم هم متوجه شدن . با وجود اینکه خواستگار دارم ولی دیگه کسیو نمی تونم قبول کنم و خیلی ضربه خوردم .
دارای دیدگاه تیر 6, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلام بانو
با توجه به مطالب جدید باید توجه داشته باشید که علائم شما احتمال بسیار زیاد وجود اختلالاتی را در این فرد نشان می دهد که با ازدواج و بچه دار شدن و از این مسائل حل نمی شود ./ توصیه ی ازدواج برای این فرد نمی شود و اگر واقعا تصمیم به ازدواج گرفتید باید بدانید که شرایط بد تر از این در بعد از ازدواج برای شما به ارمغان خواهد آورد و برای خودتان با توجه به مطالب قبل مراجعه به متخصص و شروع درمان را توصیه می کنم که در حال حاضر حکم پیش گیری خواهد داشت در غیر این صورت دچار آسیب شدید و جدی می شوید .

تصمیم برای ازدواج با نامزد جدید بسیار عالی و مهم است و اگر برای قبل از انتخاب با متخصص همراه شوید بسیار به شما کمک خواهد کرد که خطاهای به وجود آمده دوباره تکرار نشود.
دچار دل دادگی نشوید و با دل به سمت ازدواج نروید.. در صورتی بتوانید حضوری یا تلفنی ارتباط برقرار کنید بسیار کار گشا خواهد بود.

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه تیر 11, 1394 توسط بی نام
ممنون از لطف و راهنماییتون ، من در مدت آشنایی که ایشون تو مسایل ساده هم نسبت به من بی دلیل شک میکردن و توهین میشنیدم ، تصمیمم این بود که بار سوم که توهین کنه خودم دیگه پیگیر رابطه نباشم ولی نمی دونم چرا همش احساس دلتنگی می کنم ، و نمی تونم از فکر کسی که منطقا می دونم مناسب نیست بیرون بیام ، مخصوصا الان که دور از خونواده کار می کنم ، مواقع تنهاییمو غمگینم و نا خودآگاه گریه می کنم که شاید من باید بیشتر وقت می دادم ، نمی دونم این افکار ذهنمو خسته می کنه. موندم از این حالات غمگینی چطور بیرون بیام و اونقدر دلشکسته شدم که نمی تونم با خواستگارای جدیدم هم آشنا بشم
دارای دیدگاه تیر 12, 1394 توسط سیداحمدمرتضوی
سلام
شما در حال حاضر اگر حضورا نمی تونید مراجعه کنید زنگ بزنید .تا مطلب را خوب دزیافت کنید.
نکته مهمتر چون نمی تونید فکر نکنید و جدا بشید چون تمام نداشته هایت را توی او داری می بینی نه داشته هایت را و این عملا آسیب و جدایی بعد از ازدواج است . اینکه به تنهایی و فقط اون خوبه خود نمی گذارد داشته های دیگر را هم ببینید.

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شماره تلفن : 09121312713 , 22878323
شنبه و دوشنبه 10 صبح الی 19 خیابان شریعتی بالاتر از میرداماد بعد ازپمب بنزین ، نرسیده به ظفر ،کوچه ی امانی ، پلاک 2 ، طبقه 5 واحد 9 ، مرکز مشاوره ی راه سبز
دارای دیدگاه مهر 30, 1394 توسط بی نام
خانم محترم یا خودتو درمان کن یا دیگه این سوالو به طرق مختلف هرچند وقت یه بار مطرح نکن
28 تیر هم پرسیدی....
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...