سلام
من تک پسر هستم 32 سال دارم و فرزند سوم هستم از شش بچه و دیپلم دارم
در خانواده به من توجهی نمیشه و کوچکترین کاری که بخواهم انجام دهم از کودکی تا به امروزپدرم میگه تو عرزه این کار را نداری
من هم در جواب خشمگین میشم و همین باعث شده که من دیگر در خانه دست به هیچ کاری نزنم گفتگویی نکنم مخصوصا با پدرم چون من هرچی بگم دقیقا پدرم نظرش برعکس است که این مشکل در شغل من و غیره خیلی اثر گذاشته اعتماد به نفس رو از من گرفته
الان بهم میگویند برو زن بگیر ولی مادرم خودش انتخاب کرده پدرم هم خودش انتخاب کرده
من هم از لج نمیخواهم ازدواج کنم مخصوصا کسی که انها معرفی کنند تا بفهمند که بچه رو باید درست بزرگ کرد
من اسیب بی اهمیتی و بی توجهی و تمسخر خورده ام و همچنین مثال زدن دیگران برای من
خلاصه با این وضعیت میدانم باید ازدواج کنم ودر مسیر طبیعی زندگی قرار بگیرم ولی احساس میکنم از چاله به چاه میافتم و هر روز که سن بالاتر بره بدتر میشود
به خودم میگم من که در خانه چیزی نشدم چگونه مسولیت قبول کنم مسولیتی که روز به روز سنگین تر خواهد شد
ترجیح میدم در موقیت بد بمانم
حالا من ازدواج نکنم درست است یا نه و چه اثری در دراز مدت بر زندگی من خواهد داشت
سپاس گزار از وقتی که میگذارید