با سلام
35 ساله هستم . علیرغم چهره نسبتا خوب و تحصیلات و خانواده خوشنام برخلاف باور همه که فکر میکردند موقعیت های ازدواجی خیلی خوبی دارم اصلا خواستگار مناسبی نداشتم نه اینکه سخت گیر باشم . در سن 31 سالگی با عجله تن به ازدواجی دادم .که سنتی و بدون فرصت شناخت بود . همسرم قبل از عقد و خواستگاری مرا دیده بود و از پوشش من آگاهی داشت روز صحبت در مورد معیارهایمان هم گفت که با پوشش من مشکلی ندارد (پوششم اصلا زننده نبود بلکه حجاب روسری نداشتم )
بعد عقد خیلی سریع اختلافات بین خودم و همسرم خودش را نشان داد همسرم نه اهل دود و مشروب بود و نه اهل خیانت . اما متاسفانه بعد عقد شروع کرد به آزارکلامی و اینکه نمیتواند فراموش کند که من قبلا بدون حجاب روسری بودم !!!!!! حجاب گذاشتم اما رفتارش بدتر شد چون دائم میگفت که بخاطر اجبارش است و برایش هیچ ارزشی ندارد . وابستگی نامعقول به مادرش و اینکه اصلا حریم خصوصی برایش معنا نداشت و توقعات بالای خود و خانواده اش و بخصوص تحریکاتشان اختلافات مارا شعله ور تر کرد . دوران عقد ما برخلاف توافق اولیه 5/2 سال طول کشید و همین مساله هم اسیب شدید به ما زد . خانواده ها به طرفداری از فرزندانشان وسط امدند و جو متشنج تر شد . متاسفانه آنقدر از طرف خانواده برای هرچه سریع تر طلاق گرفتن و از طرف دیگر همسرم بعد از اینکه متوجه شد دیگر باکره نیستم و بخاطر همین کوتاه می ایم شروع به ازار روحی و روانی من کرد . در این میان انقدر از هردوطرف تحت فشار بودم که نتوانستم روابط را درست مدیریت کنمدرحالی که با همین شرایط در حال فراهم کردن مقدمات عروسی بودیم بین شوهرم و خانواده ام مشاجره شد از طرفی بدرفتاري همسرم با من هم چنان ادامه داشت ( که الان میگوید همه بخاطر لجبازی و احساس حقارتش بوده و از طرف دیگر پدرم تهدید کرد طردم میکند و درست یکهفته قپبل مراسم همه چیز بهم ریخت و ظرف مدت کوتاهی جدا شدیم . از روز جدایی تا یکسال تحت نظر مشاور بودم که هیچگونه فایده ای نداشت حالا بعد از گذشت یکسال شدیدا احساس پشيماني مي کنم.و دچار بحران روحی بدی هستم . که یکی مربوط به کینه ی بدی است که از خانواده ام به دل گرفته ام و درکنار اینکه دوستشان دارم احساس بدی به آنها دارم و مقصرشان میدانم و از طرفی همسرم که بعد طلاق سمتم می آمد (البته نه برای اشتی و ..بلکه فقط برای متهم کردن من ) .هر دو مدعی هستیم داریم برای ساختن دوباره تلاش میکنیم اما در واقع تغییری پیش نمی اید
. الان واقعاً از طلاقم پشیمانم...فکر میکنم مشکلم اینقدرها هم بزرگ نبود که غیرقابل حل باشد و نه اینکه مشکل جدی نباشد ولیاحساس میکنم این خانواده ها بودند که به اختلافات دامن زدند . بخاطر همین از خانواده ام که مرا برای طلاق تحت فشار گذاشتند کینه بدی دارم . حسهای بدی را تجربه میکنم و احساس میکنم تا مرز جنون فاصله ای ندارم . من و همسرم شدیدا لجباز بودیم و اموزش خوبی در زمینه مدیریت زندگی ندیده بودیم .
دلم میخواهد به زندگی قبلم برگردم . و هنوز نتوانستم همسرم را فراموش کنم یا با طلاقم کنار بیایم
با شنیدن کوچکترین خبری از او دگرگون میشوم مثلا اگر بفهمم روحیه اش خوب است شدیدا بهم میریزم و ترس از دست دادن همیشگی اش دیوانه ام میکند