شک به همسرم...

555 بازدید
سوال شده مرداد 26, 1394 در ارتباط توسط احسن
خانمی 32 ساله هستم دو فرزند خردسال دارم کارمندم و لیسانس دارم .در حال حاضر تو زندگی ام فکری هست که به شدت آزارم میده و روی زندگی  ام تاثیر گذاشته و می ترسم که تصمیم اشتباهی بگیرم که قابل جبران نباشه .

آدم حساسی نیستم اما بی احساس هم نیستم . بدلیل مشکلات و حرفهای دیگران ،بین من و شوهرم بعد زایمان اولم فاصله افتاد.ما واقعا عاشق هم بودیم همه این رو میدونستند اما حسادت دیگران طرز فکر شوهرمو درباره من خیلی عوض کرد با اینکه من هنوز صادقانه دوستش داشتم و دارم من رو متهم به دروغگویی و بدذاتی و هزار حرف دیگه میکرد اینقدر که در مقابل تمام عشقی که نثارش میکردم فقط یه دل شکسته تحویل میگرفتم. با هم حرف نمیزدیم حتی به هم نگاه نمیکردیم یکبار تو ماشینش یه گوشی مخفی کرده بود و به من دروغ گفت حرفش رو عوض کرد ولی باز هم باور نمی کنم شب ها دیر می اومد و میگفت به خاطر منه که دیر میاد. اصلا به من توجه نمیکرد مدام تحقیر و توهین میکرد حتی چندین بار تو مشاجره هامون به من گفت که خونه و بچه ام رو بذارم و برم .ولی من با اینکه حامی نداشتم  نرفتم ،صبوری کردم و سکوت کردم بعد از بارداری دومم  خیلی چیزها درست شد با هم حرف زدیم شوهرم وحتی دیگران متوجه خودخواهی و اشتباه خودشون شدند عذرخواهی نکردن اما رفتارشون (ظاهرا) خیلی تغییر کرد.اما شوهرم هنوز هم دیر میاد و دباره خودش و کارش چیزی رو با من درمیون نمیزاره اما بهش مشکوکم  که با کس دیگه هست یا از قبل وارد رابطه ای شده که هنوز تموم نشده.بهم قسم داده که هیچ خبری نبوده و نیس و اشتباه میکنم

نسبت به قبل کمتر عصبی میشه و برام پیامکهای عاشقنه میفرسته تو کارهای خونه و بچه داری کمک میکنه بدون اینکه ازش بخوام. ولی بازهم با دیدن بعضی از کارهاش مثل دیر اومدن و حرف نزدن هاش و یادآوری گذشته نمیتونم با شکم مقابله کنم، شغلش بازاریه ومنم نمی تونم تموم روز تعقیبش کنم تا از کاراش سر در بیارم پس چیکار کنم تا مطمئن شم حس ششم درست میگه یا اشتباه میکنم؟چطوری امتحانش کنم؟
دارای دیدگاه مرداد 26, 1394 توسط بی نام
سلام عزیزم   فرض کن که فهمیدی که شوهرت داره خیانت میکنه بشین فکر کن اگه اینو فهمیدی حالا میخوای چه تصمیمی بگیری؟آیا با وجود 2 تا بجه می خوای طلاق بگیری؟اگه بهش بگی و مچشو بگیری چی میگه؟نمیگه همینه که هست؟منم مثل تو زن هستم و به شوهرم مشکوک و دچار ناراحتی اعصاب شدم ولی کاری ازم بر نمیاد .خیلی هم کنجکاوی کردم به یه چیزایی رسیدم ولی چه فایده نجبورم بخاطر دخترم زندگی کنم چون نباید اواره بشه. پس خودتو بزن به بیخیالی. خیلی سخته خیلی ولی چاره ای دیگه نداری.
دارای دیدگاه مرداد 27, 1394 توسط بی نام
ممنون دوست عزیز درست میگی مشکل من اینه که خیلی دوستش دارم درواقع تنها کس منه اما با من صمیمی نیس در واقع احساس میکنم جایگاهی که باید تو زندگی اش داشته باشم ندارم.تحمل اینکه کس دیگه ای این جایگاه پیشش داشته باشه هم ندارم نه پول نه زیبایی نسبی کم ندارم نه نق نقو ام نه زبون تند و تیزی دارم همه از صبوری ام میگن تعریف نمیکنم فقط میخوام بگم ادم بدی نیستم ولی نمیتونم میدونم با داد وبیداد یا قهر و طلاق کاری پیش نمیره ولی اینی که میگی برام عین مرگه. زندگی با ذلت یا مرگ....
البته بیکار نبودم با تموم دوری هایی که با من میکنه تمام سعی ام رو کردم تا باهاش صمیمی تر شم کمی جواب داده اما می ترسم دیر شده باشه جون دل مهربونی داره و ممکنه کار از کار گذشته باشه.

1 پاسخ

پاسخ داده شده آذر 19, 1396 توسط ده باشیان
باسلام،
توصیه میشود مهارتهای ارتباطی زوجین را فرا بگیرید با مطالعه کتاب یا کسب مشاوره، و نگرانیهایی که در مورد همسرتان دارید را در یک شرایط آرام به خود او بگویید و به او بگویید که چه احساسی را این نگرانی ها در شما به وجود می آورد، برای جلوگیری از فکرهای آزار دهنده، یک برنامه و هدف جدید را در زندگی شروع کنید، بیکار نباشید، خودتان را مرتب مشغول کار کنید

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...