سلام ۲۹سالمه و کارشناسی ارشدم مشکل من اینه که خودمو باورندارم بااینکه سال اول ارشد دانشگاه ازاد قبول شدم باخودم میگفتم شاید شانسی بوده پایان نامه امو با نمره کامل گرفتم ولی بازم برام مهم نبود یه مقاله چاپ کردم بازم برام مهم نبود درسم که تموم شد چند جا واسه کاررفتم اما بااینکه تویه شهرکوچیک بودم کارپیدانکردم ازاینکه درس عبرتی بودم واسه دیگران که فلانی رو ببین این همه درس خوند اخرش چی شد متنفرم شاید جلوشون لبخند بزنم ولی ته دلم غصه می خورم بااینکه دوست دارم مقطع دکترا بخونم اما می ترسم تهش دوباره همین حال و روزم باشه خانوادم هم مخالف ادامه تحصیلن چون ادم استرسیم تو دوران ارشد بیشترموهام سفید شد صورتم کلا جوش میزد الان سریه کارپاره وقت میرم ازبیکاری که حقوقش پول تو جیبیم هم نمیشه ولی چون بیکارنباشم کلا احساس میکنم بی عرضه ام بعدازارشدم یه خواستگارداشتم که شرایطش مناسب نبود جواب رد دادم دیگه خواستگار نداشتم وقتی به همسنام تو فامیل نگاه میکنم که همسن منن و ازدواج کردن ولی من هیچی به هیچی دیگه هیچ چیز نه شادم میکنه نه می تونم بخندم کلا ادم ساکتی شدم دوست ندارم بیرون برم ازاینکه درکناربیکاری مجبورباشم مجردبمونم ترس واهمه زیادی دارم گاهی وقتا ازخودم بدم میاد من اون سرنوشتی که می خواستم این نبود من تلاش کردم واسه درس ولی الان تو خونه بیکار نشستم حتی مطالعه هم نمیکنم بی هدف منتظرتموم شدن زندگیم همش فکرمیکنم دراینده تنها میمونم و زندگیم به دردنخوره کمکم کنید