سلام
من دختری 25 ساله هستم و دانشجو.
پدر و مادر من هر دو اهل روستا هستند اما سالهاست که از آنجا خارج شده اند و در خارج از کشور زندگی کردند من و 2 برادر و 2 خواهرم نیز در خارج از کشور بزرگ شدیم و تحصیل کردیم حالا من برای ادامه تحصیل و برادر بزرگترم نیز برای کار به ایران اومدیم خواهر بزرگم هم برای ادامه تحصیل به ایران اومد و همین جا ازدواج کرد و ماندگار شد!
من مشکلم با تفکرات عقب مانده ی پدر و مادرمه! جدیدا خواستگاری برای من اومده و از نظر اونها چون من یک دختر 25 ساله ام و سنم بالاست باید زن این آقا باشم با هر شرایطی که ایشون دارند!ما از خانواده ی مرفهی هستیم که در خارج بزرگ شدیم و هنوز به آنجا رفت و آمد داریم و خرج تحصیل من در دانشگاه آزاد هم کمی بالاست.اما آقای خواستگار فوق لیسانس از دانشگاه دولتی تشریف دارند که در یک موسسه کار میکنن و ماهی تقریبا 1 میلیون در آمد دارند و به قول خود آقا پول تو جیبی یک آدم مجرد!این آقا نه خونه داره نه ماشین داره نه سرمایه داره و نه کار درست و حسابی!ولی چون هم روستایی پدر من هست و در شهری که الان هستیم زندگی میکنه از نظر پدر و مادر من مورد خوبی برای ازدواج هست!در ضمن از خانواده ای فوق العاده مذهبی که حتی با آرایش بنده هم مشکل داره!من 7 سال با ایشون اختلاف سنی دارم و کلا تیپ و قیافه و خانواده و همه چیزش با مواردی که من از همسر آینده ام در ذهن دارم 180 درجه فرق داره اما چون من سنم بالاست و خواستگارهای قبلی رو رد کردم از نظر پدر و مادرم باید زن ایشون بشم!پدرم گفته من خونه بهتون میدم!کار به آقا میدم!براتون ماشین میخرم!خرج عروسی هم میدم!آقای خواستگار و خانواده از این حرف پدر خبر ندارن اما بارها به ما گفتند که اگر پسرمان حمایت شود حتما کار میکند! پسرمان باید حمایت مالی شود!
حالا موضوع اینه که من از همون جلسه ی اول ایشون رو نپسندیدم و هیچ نقطه ی اشتراکی به جز تحصیل و شهری که در اون زندگی میکنیم پیدا نکردم! تقریبا 1 ماهی با پدر و مادرم در جنگم و از روز اول گفتم ما به در هم نمیخوریم اما با اصرار پدر و مادرم مجبور شدم 4 جلسه با آقا صحبت کنم از طرفی چون مجبور بودم نمیتونستم به آقا بگم ما به درد هم نمیخوریم فقط یک بار بهش گفتم ولی بعد مجبور شدم بگم برای جواب نهایی با پدرم تماس بگیرین که باز همه چیز خراب شد من مجبور شدم برای اینکه پدرم عصبانی و ناراحت نشه این حرف رو بزنم!
ماجرای من با پدر و مادرم مثل دختری میمونه که به خواستگارش جواب منفی میده اما خانواده ی دختر در حال تدارک مراسم عقد و عروسی هستند و حرف دختر خریدار نداره! بله این ماجرای من با پدر و مادر نادان من هست که در واقع میخوان برای من زن بگیرند نه شوهر! من توقع داشتم پدر و مادرم به من بگن این مورد اصلا مناسب نیست و حتی شرایط ازدواج نداره!اما متاسفانه با حقیقت تلخی روبرو شدم!پدر و مادر من برای پیشرفت 5 فرزندشون هیچ کاری نکردند من اروز داشتم برای ادامه تحصیل به کشوری با شرایط بهتری برم اما پسرفت کردم و به ایران اومدم!من پسرفت رو در زندگیم میبینم چون از طرف پدر و مادرم هیچ حمایتی نشدم!من با این پدر و مادر بی منطق چه کنم!مدتها به اونها محبت کردم اما جوابی نگرفتم!پدر و مادر من متوجه این شکاف فرهنگی نیستن! من رو و شرایطم رو درک نمیکنن. من با اینها چه کنم؟!
ببخشید طولانی شد حرف نگفته هنوز زیاد دارم.
ممنون