با سلام. من متولد خرداد 68 هستم و شوهرم متولد بهمن 68 . حدود شش ماه است که ازدواج کردیم. شوهر من برادر داماد ما است که به خواستگاری من آمد و من بار اول که ایشان به خواستگاری من آمد جواب منفی دادم ولی بعد از حدود یک سال که مجددا به خواستگاری آمد جواب مثبت دادم چون احساس کردم با فرد یک سال پیش کمی فرق کرده و در واقع افکارش بزرگتر شده است. بعد از اینکه ما زندگیمان را شروع کردیم متوجه شدم که در نماز خواندن تنبلی میکند و پشت گوش می اندازد و از آنجایی که من در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ام و همینطور ایشان در خانواه ای مذهبی بزرگ شده و چند سال هم در مسجد رفت و آمد داشته این گونه کوتاهی او در خواندن نماز و روزه گرفتن ا یشان برایم غیر قابل تحمل است .من خیلی سعی کردم که در ایشان تغییرات لازم را بدهم همیشه موقع نماز که میشود به او یادآوری میکنم و بارها او را توجه کردم و از برخورد های من متوجه شده است که ناراحتی من در این زمینه بسیار زیاد است .از سویی دیگر با اینکه میدانسته که من چادری هستم اصرار دارد که گاهی چادر نپوشم و با مانتو بیرون بروم که من هم قبول کردم ولی از او خواستم که خواسته اش از این فراتر نرود در حالی که الان از من میخواهد مانتوهایی که از نظر من ایراد دارد و جلب توجه میکند بپوشم ، آرایش کنم ( البته ناگفته نماند که من به اندازه کافی آرایش مینم زمانی که بیرون میروم) . گاهی فکر میکنم که افکار ما اصلا به هم شباهت ندارد و او در یک دنیا به سر میبرد و من در یک دنیای دیگر. او فقط ظاهر مرا میبیند و من باطن او را . و این مرا خیلی اذیت می کند. او حاضر نیست در خودش تغییر ایجاد کند ولی از من تغییرات زیاد میخواهد. لطفاً مرا راهنمایی کنید.