با سلام و تشکر فراوان از سایت بسیار عالی و پر محتوای شما - خسته نباشید از خداوند برای شما سلامتی و موفقیت آرزومندم
اینجانب مرد 36 ساله ای هستم فوق دیپلم . شغل تولیدی دارم 7 ساله ازدواج کردم همسرم 33 سالشه لیسانس دارد و خانه دار است ازدواج سنتی داشتیم و بدون دوران نامزدی سریع عقد کردیم به علت خواست خانواده ها - در ابتدا از او بسیار راضی بودم و برای داشتن او خدا را شکرفراوان می کردم و به همه می گفتم همسر من یک فرشته است و فامیل و دوستان که بااو برخورد می کردند تایید می کردند و میگفتند همسر خوبی قسمتت شده خیلی مهربونه خیلی مومن و با خداست
مدتی که از ازدواج ما گذشت گفتار و رفتارهای غیر عادی و غیر قابل پیش بینی از او می دیدم از قبیل خشم نابجا - پرخاشگری و فحاشی - دروغ - دزدی - بدبینی - سیگار کشیدن پنهانی - گریه وزاری بدون علت
ناگهان به هم می ریزه و عصبانی میشه و داد و بیداد و بدترین فحاشی ها را میکنه بعد علتش را که جویا می شوم یک بهانه ای می اورد که هر چی فکرش را می کنم می بینم اندازه خشم او با مسئله پیش امده به هم نمیخوره و حتی برای یک کودک هم اگر چنین مسله ای پیش می امد چنین کارهای نمی کرد و از یک انسان عاقل و بالغ و تحصیل کرده بعید است
بگذارید مثالی بزنم اگر من یک ساعت از محل کارم دیر به خانه برسم پرخاشگری می کند و تا یک هفته غذا هم نمی پزد و قهر و گریه و داد وبیداد و فحش می دهد .( ولی این را بگویم که بعضی مواقع هم بسیار خوش برخورد و خوش رفتار میشه که من از خودم می پرسم این همونه یا عوض شده )
من به گفتار و رفتار او اعتراض می کردم و او به جای معذرت خواهی فقط کارهای خود را توجیح می کند و دروغ می گوید
ارتباط خانوادگی را باتمام فامیل و دوستان و همسایه ها قطع کرده است
یک دوست هم نمی تواند برای خودش نگه دارد با هیچکس نمیتواند ارتباط پایداری داشته باشد حتی 2 برادر هم دارد با انها هم قهر است پدر ش راننده است و معتاد است یک دایی روانی هم دارد
من احساس درمانده گی شدیدی دارم ودیگر از زندگی لذت نمی برم
از او خواسته ام به دکتر روانشناس مراجعه کند دوجلسه خودش تنهایی مراجعه کرده و رها کرده و گفت من سالم هستم و افسردگی ندارم
سه جلسه دو تایی مراجعه کردیم دیگر ادامه نداد و همکاری نکرد خودم بعدش تنهایی چند جلسه مراجعه کردم که دکتر روانشناس به من گفت همسرم اختلال شخصیتی مرزی دارد و زندگی بسیار سخت و عذاب اوری با او خواهی داشت .
بارها از او دوباره خواستم به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کند ولی قبول نمی کند
گفتگو با پدر و مادرش هم بی فایده بوده
من با توجه به اینکه فرزند دختر سه ساله ای دارم وجدانم اجازه نمی دهد طلاق بگیرم و می خواهم همسرم تحت درمان قرار بگیرد . لطفا به من راهنمایی فرمایید من چه کاری باید انجام دهم به نظر شما منطقی ترین کاری که می توانم انجام بدهم چیست ؟
باتشکر فراوان از جنابعالی