سلام دختري ٣٣ساله و تك فرزند هستم ٣ساله با پسري دوست شدم و بعد از يكسال ارزيابي و صحبت و تفاهم به اين نتيجه رسيديم كه ازدواج كنيم و تصميممون هم از روي هوس و عادت نبود و از لحاظ مادي و مسكن و خونواده و اجتماعي در حد متوسط رو به بالايي هستيم و از همه نظر بهم ميخوريم و شرايطي داريم كه شايد آرزوي خيلي جوان ها باشه براي ازدواج. يكماه و نيم پيش خانواده اين آقا اومدن خواستگاري من و همه چيز اوكي بود و همه راضي ظاهرا. ولي يك شبه اين پسر گفت اينقدر استرس داره و ترس داره از اينكه نتونه منو خوشبخت كنه و اينكه اگه هميشه عاشق نباشيم و...جملات كليشه اي
به همه گفته من بهترين انتخابشم و فقط آرزوشه آب تو دل من تكون نخوره و ميخواد بهترين ها براي من بسازه ولي اين تلقين و ترس و اينكه نميتونه تصميم بگيره مانعش شده.من موندم بايد چيكار كنم بعضي علائمش براي افسردگيه و البته مادرش صرع داره و اين اواخر خيلي درگيرش هستن و آدمهاي منفي و كساييكه زن دارن ولي دوست دختر دارن رو بخاطر محيط كارش ميبينه و خيلي هم متأسف هست واسه اين موضوع و ميترسه خودشم اين بلا رو سر من بياره درحاليكه ميگه من تا الان به تو متعهد بودم از الانم هستم و ميگه صبركن درست ميشم.حالا ميخوام بدونم راچاره چيه؟ ازدواج و صبر درسته يا نه اين آقا افسرده و مريضه؟