خواستگاری

348 بازدید
سوال شده تیر 25, 1395 در ازدواج و طلاق توسط بی نام

باعرض سلام وخسته نباشید

من دختری ۲۱ ساله هستم دانشجوی ترم پنج تکنولوژی جراحی.فقط یک برادردارم که شش سال ازخودم کوچکتراست.خانواده ای فوق العاده سخت گیردارم که برای آینده ام آرزوهای بزرگی دارند.بسیارموردتوجه وزیرنظرهستم.تابه حال چندین موردخواستگارداشتم که همگی سنتی بودن وبدون هیچ برخوردیاعلاقه قبلی و فقط ازروی خصوصیات خوب خانوادم که موردتاییداکثریت بوده دیگران معرفی کردند.

این خواستگارهااکثراتحصیل کرده ودارای شغل های مناسب ودولتی واستخدام شده بودندکه وضعیت مالی واخلاقی خوبی هم داشتندوبه طورکلی موردهای بدی نبودند ولی پدرومادرم عجله وتمایل چندانی برای ازدواج من ندارندبه دلایلی ازجمله اینکه من سنی ندارم ومواردبهتری هم خواهدبود.وهمچنین چون همه ی خانواده وفامیل مرا دراخلاق خوب ،حجاب،درس وبقیه خصوصیات خیلی قبول دارندوتعریفم رامیکنند،پدرمادرم برای من یک موردفوق العاده راانتظاردارندوبا اینکه خواستگارهای خوبی داشتم چندان میل ورغبتی نشان نمیدهند.

مشکل اصلی من این است که من به شخص دیگری علاقه مندم ۲۶ساله ودانشجوی کاردانی حقوق.فرزنداول است ویک خوهروبرادر۱۶ساله دارد.چندسال است که همدیگر رامیشناسیم وازوقتی من دانشگاه رفتم رابطه ماجدی ترشده وخودش وخانواده اش که ازابتدادرجریان دوستی مابودند دنبال فرصتی هستندبرای خواستگاری وصحبت باپدرومادرم.

ولی ازآنجایی که این دوستم شغل آزادداشت که به هیچ عنوان موردتاییدپدرمادرم نخواهدبود وهمینطور درسش تمام نشده بود وبه طورکلی درمقایسه باسایرخواستگارانم وضعیت اصلاخوبی نداشت من اجازه نمیدادم که اقدام کنند.چون برایم قابل پیشبینی بودکه بااین شرایط پدرومادرم به راحتی جواب رد خواهند داد.

من منتظربودم تازمان مشکلات راحل کندودوستم شرایط بهتری پیداکندبعدقضیه رامطرح کنیم تااینکه اخیرا شغل خوبی پیداکرده دربانک استخدام شده ودرحال ادامه تحصیل است واصرارداردکه اقدام کندولی من میدانم خانوادم به هیچ وجه نمیتوانندباروابط دوستی کناربیایندوهمینطوربه هیچ عنوان ازمن انتظارچنین رابطه ای راندارند مطرح کردن این دوستی غیرممکن ومثل یک طوفان درزندگی ماخواهدبود.این موضوع به قدری برای پدرم ناگوارخواهدبودکه دیگرفکرنمیکنم خصوصیات خوب دوستم برایش مهم باشد واینکه جواب ردخواهدبودمثل روزروشن است وچه بساعواقب وحشتناکی هم برایم خواهدداشت که جواب رد کمترین آن خواهدبود.شایددرنهایت مجبورشوندکوتاه بیایندولی من به هیچ وجه نمیخواهم خدایی نکرده کاربه آنجابکشدونمیخواهم بااجبارومخالفت وآبروریزی کار راپیش ببرم برای من که همیشه موردتاییدوزیرنظرخانواده بودم غیرقابل قبول است.

بااین شرایط مامجبوریم دوستی راپنهان کرده وجوردیگری خواستگاری رامطرح کنیم.ازمدت هاقبل درفکراین راه حل بودیم هم من وهم خانواده دوستم به دنبال فضاهای مشترک بودیم که بتوانیم باب آشنایی خانواه هارابازکنیم.یک راه آشنایی مدرسه برادرهایمان بودکه هردو درمدرسه تیزهوشان هستندولی این کافی نبود.تااینکه مدیرگروه دانشگاه واستادمن که فردبسیارشریف وازلحاظ علمی معروفی است درحادثه ای فوت کردودرمراسمش مامتوجه شدیم که ازاقوام دوستم بوده وکلی افسوس خوردیم که چرازودتراین رابطه ی فامیلی راکشف نکردیم.شایداگرایشان زنده بودمیتوانست واسطه ی خوبی شود.پدردوستم پیشنهادکرده همین استادم رابهانه آشنایی قراردهیم وآنهادرخواستگاری بگوینداستادم واسطه بوده ولی این هم ممکن نیست چون هم درست نیست وهم ازفوت استادم زمان زیادی گذشته

شایدمشکلم خیلی ساده وپیش پاافتاده باشدبسیاری ازدوستانم درترمی که گذشت مشکل من راداشتندولی بهانه ساده ای برای خانواده شان پیداکردندواقدام کردند

ولی من واقعادرمانده شدم وراهی به ذهنم نمیرسدومدت زیادیست دوستم وخانواده اش هم منتظرندمن لب ترکنم.

مابهم علاقه داریم اوپسرسالمی است که ازروزاول قصدازدواجش رامطرح کردواصرارداشت خانواده ام رادرجریان رابطه مان بگذاریم که کنترل شده وزیر نظر آنهاباشد.من به اصراراووپدرش  چندسال پیش که تازه باهم دوست شدیم قضیه رابه مادرم گفتم وخواستم  ماراحمایت کندتا شرایط ازدواج راپیداکنیم.حتی عمه ی دوستم که معتقدبودمیتواندازپس مادرم برآیدیک جلسه بامادرم صحبت کردولی نتوانست مادرم که خودش روانشناس واستاد دانشگاه است راراضی کند.درنهایت مادرم نه به بخاطررضایتش بلکه فکرمیکنم بخاطراینکه نمیخواست من لج کنم وجری ترشوم،گفت:«باشه درارتباط باشیدولی من هیچ تضمینی درباره پدرت نمیکنم وهرلحظه که اوبفهمدمنم وانمودمیکنم نمیدانستم.»

و یه جورایی منوبه مرگ گرفت که به تب راضی بشم و انقدرسختگیری وتهدیدکردکه کات کنیدکه مانهایتامجبورشدیم وانمودبه جدایی کنیم.وعملا هم اینجوری بود چون من دانش آموزو درگیرکنکوربودم خیلی رابطمون محدودشدولی قطع نشدودرواقع ازبعدقبولی دردانشگاه رابطمون بیشترشد.

ماهمه ی سختی هاروباهم پشت سرگذاشتیم من کنکوردادم دانشگاه قبول شدم وبه جرعت میتونم بگم نه تنهادرسم ضعیف نشدبلکه درموفقیتم نقش پررنگی داشت.دوستمم  کارمیکردودرس میخوندوبه امیداینکه شرایط جفتمون آماده بشه  تابحال تحمل کردیم ولی ادامه رابطه به شکل دوستی برای جفتمون دیگه ممکن نیست وبه حمایت خانواده من برای نامزدی وبعدازدواج نیازداریم به خصوص که حالاشغل خوبی هم داردودیگرکم سن وسال نیستیم ولی متاسفانه باسختگیری هاشون حتی جرعت خواستگاری هم ازماگرفتند.مابرای مطرح کردن خواستگاری چه بایدبکنیم؟

دارای دیدگاه مرداد 10, 1395 توسط یاسمین
1.یکی از دوستان مورد اعتماد خود را بعنوان معرف , معرفی کنید
و اینکه از طریق ایشان بوده که شمارا شناخته اند و برای خواستگاری آمده اند
2.بگویید مادر آقا پسر شمارا در جایی دیده و پسندیده و خودش شخصا از شما آدرس تان را برای آشنایی بیشتر طلب کرده

_ دوست من, هرچقدر بیشتر تعلل کنی مسئله را برای خودت بزرگتر و لاینحل تر خواهی دید...
توکلت به خدا باشد و این راه را امتحان کن...
دارای دیدگاه مرداد 17, 1395 توسط بی نام
سلام.خیلی ممنونم از راهنمایی تون.بله کاملا درست فرمودین انقدر به خودم سخت گرفتم که فکرمیکردم هیچ راهی وجودنداره.ولی دیدم تاکی میخوام بترسم ازعکس العمل خانوادم و مشکلات این رابطه دوستی رو به تنهایی به دوش بکشم تصمیم گرفتم به مادرم بگم.ولی خیلی تردیدداشتم.نهایتاباتوکل به خدا ازمرجع تقلیدمون استخاره گرفتم دومرتبه که خیلی خوب بود گفته بود:این نیت پرازخیروبرکت خواهدبود وخدادراین راه به شماکمک خواهدکرد اینکاروترک نکن وحتما انجام بده به خواسته ات میرسی و انشالاخوب است.منم دیگه مصمم شدم ورفتم بامادرم صحبت کردم برخلاف تصورم عکس العمل بدی نداشت البته موافق صد درصدم نیست ولی از اونچه فکرمیکردم خیلی بهترشد.مادرم ازویژگی های طرف پرسید وقرارشد به زودی برای خواستگاری اومدن بهشون خبر بدیم.البته هنوزباپدرم صحبتی نکردیم امیدوارم اونم بخوبی پیش بره تا هرچه زودتر مراسم رسمی رو برگذار کنیم.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...