مهاجر .:
باعرض سلام
این سوال یکی ازدوستانم هست
ممنون میشم پاسخ دهید.
باتشکر
من 37 سالمه وبا آقام هم سنیم
سال 83 عقد کردیم وسال 85زندگیمون شروع شد.من دیپلم دارم واقا سیکل
من برای زندگی اومدم مشهدچون زندگی آقابود وکارشون،میدونستم وقبول کردم همیشه مشهدو دوستداشتم وبااین امر مشکلی نداشتم آقام افکارش اصلا مثل سنش نیست ونبود خیلی مواظب افکارو رفتار همه اطرافیانه همیشه باید رعایت بقیه رو میکردیم.
مثلا من دوتا خواهرشوهر مجرد داشتم وقتی اومدم که همیشه باید مراعات اونارو میکردم که ناراحت نشن تمام بیرون رفتنا وحتی مسافرتا با اونا بودچون جایی نمیرفتن پدرشوهرمم خیلی روی دخترا حساسه....
حتی وقتی به شهر خودم میرفتیم خونه بابام اونارو میبردیم اکثرا...گاهیم که یه خواسته ای داشتم از آقا میگفت بزار اینا عروس بشن بعد،خلاصه زندگیمون اینطوری میگذشت واینکه آقا خیلی مشغول کاربودن حتی جمعه ها میرفت مغازه با اینکه کارخودشونه مال باباشه تولیدیه واختیارشو دارن.بهرحال بعد از سه سال با اصرار زیادخدایه پسر دادمون (چون با بچه دارشدن هم مخالف بود کلا بچه دوست نداشت میگفت دست وپاگیره )
حالا بچم 6سالشه عمه هاش عروس شدن ومشغول زندگیشونن من وبچم خیلی تنهاشدیم چون آقا عادت کردن که همش سر کار باشن وماهمش خونه پسرم اینقدر خونگی بار اومده که به زور بردمش پیش دبستانی هیچ علاقه ای به دوست پیدا کردن وارتباط با همسناش نداره هروقتم از مهد میخواستن ببرنشون پارک یا هرجا اجازه ندادوپسرم کلا وابسته بار اومده حتی حرم به زور میبرمش هرجاهم تو یه جمعی باشیم همش باید جلو چشمش باشیم با اینکه خیلی فعالعه ولی جدا نمیشه وبازیم یاد نداره.
واما مشکل اصلیم اینه که آقا باهام همکاری نمیکنه وقت نمیزاره که باهاش باشه در عین اینکه خیلی گوش بحرفش میکنه مثلا اینکه من داشتم جای خوابشو جدا میکردم ولی نزاشت وحالا اصلا جدا نمیشه همش وسطمون میخوابه اقا اصلا به خوابیدنمون کنار هم اهمیت نمیده هرچی من تلاش میکنم فایده نداره هرجابشه میخوابه بچه هم کنارش منم که....
اولش اهمیت نمیدادم میگفتم کمکم درستش میکنم چون اوایل توی روابط جنسیم خیلی سرد بود الان بهترشده البته من همه جوره از خودم مایه گذاشتم بعضی وقتا فکر میکنم خودموبی ارزش کردم براش