من خانمی ۳۱ساله کارمند رسمی بانک و تحصیلاتم کارشناس ارشد مهندسی شبکه های کامپیوتری است.دارای فرزند پسر ۲ ساله هستم.
بسیار مثبت اندیش و صبور و بخشنده .۵سال است که زندگی مشترک دارم.از ابتدای عقدم متوجه رفتارهای ناهنجار روحی و اخلاقی و خانوادگی همسرم شده بودم ولی به دلیل علاقه شدید و معیارهای ذهنی خودم برای همسر آینده،با تمامی اختلافات کنار آمده و همه چیز را با چشم خیر و مثبت گذران میکردم.بعد از این ۵ سال و مرور همه رفتارهای بسیار بد و بی منطق و خشونت بار همسر و خانواده همسرم،و جمع بندی از رکود مسیر زندگیم در زمینه های اعتماد به نفس،شغلی،روابط فامیلی و...که همگی توسط همسرم و خانواده شان در من به اجبار ایجاد شده است دیگر هیچ بخشش و گذشت و اشتیاقی در ادامه این زندگی نمیبینم و هرچه به عقب نگاه میکنم مسیر طی شده را همراه با دشواری های بسیار که نتیجه آن تخریب شخصیت خودم شده است میبینم.همسرم تمایلی جهت حل مشکلات از طریق همصحبتی ندارند و مشاوره ها را هم قبول ندارند.ایشان از نظر چندین مشاور که به شخصه رفته ام دارای افسردگی ارثی هستند ولی اصلا درصدد حل مشکلات روحی و روانی خود نیستند و این مسئله تاثیر بسیار بدی روی من و به یقین روی فرزندم دارد.به این دلایل دیگرهیچ علاقه ای جهت ادامه زندگی نمیبینم و تصمیم به جدایی دارم .صحت تصمیمم را چه طور ارزیابی کنم؟چنانچه ممکن است راهنمایی بفرمایید.