اسمم آرمین در یک خانواده متوسط رو به بالا به دنیا اومدم . پدرم فرش فروش هست و مادر خانه دار.در زمانی که به دنیا اومدم عمو های بنده در کنار ما زندگی می کردن و همیشه به من توجه زیاد بود و خواسته های من براورده میشد.در دوران کودکی همیشه با دوستان در محله فوتبال بازی می کردم و ادم تنهایی نبودم. در دوران نوجوانی به موسیقی علاقه داشتم و پیانو کار می کردم ولی پدرم به دلیل اینکه تحصیل برایش مهم بود ادامه ندادم و الان سال هاس که به ساز دست نمی زنم.موضوع از زمان جوانی شروع شد که همیشه انسان هایی که چند مهارت داشتند برایم الگو شدن و همیشه علاقه داشتم من هم اینجوری شخصی بشم.از نظر ظاهری چهره و تیپ خوبی دارم و همیشه این مساله توسط دیگران بهم ابراز میشه که چهره خوبی داری.موضوع از جایی شروع میشه که برای خودم اهداف می نوشتم(بدن زیبا-پیانیست-مدرک عالی-زبان مسلط) و شاید بگم هزاران کاغذ دارم که به این صورت نوشته شده.از سن 24 سالگی به بعد زمانی که شرایط مالی پدرم افت پیدا کرد و ماشین رو تغییر دادیم و یک پرشیا خریدیم کم کم از دوستانم فاصله گرفتم و برای خودم تعیین کردم که اول این اهداف باید انجام بشه و الویت شد ولی هر سری بعد مدتی خسته میشم و به تنبلی رو میارم.من همیشه با اشخاص بزرگتر از خودم دوست میشم و وارد رابطه میشم.
حدود 2 ماه پیش در یک گروه با خانمی اشنا شدم که بهش علاقمند شدم . در مورد خودش گفت که شوهر داره ولی طلاق عاطفی کردن و با هم فقط زیر یک سقفن.این خانم به من بسیارعلاقه مند شد و همیشه دوست داشت در کنارم باشه. در گروهی که بودیم با پسر های زیادی حرف میزد و به قول خودش برادر های چند سالش بودن. کم کم به شرایطم انتقاد می کرد که چرا رفیق باز نیستم و همیشه تنهام. هر چی می گذشت از من ایراداش بیشتر می شد و من هم حساس تر.تا زمانیکه شروع به تعریف یکی از دوستان پسرش کرد و هر موقع حساس میشدم می گفت من تو رو انتخاب کردم.رفته رفته حساسیت بیشتر شد و من بسیار بهش گیر می دادم تا اینکه خسته شد و بهم گفت تو ادم حساسی هستی و من زندگیم با شوهرم بد هست و تو ارامش من رو میگیری ازش خواستم که برگرده و خوب میشم. ولی دقیقا در این زمان بیشتر حساس شدم و پشت سر هم پیگیر.
یکروز احساس کردم که با پسر قرار داره ولی بعد فهمیدم اشتباه کردم .ازش خداحافظی کردم تا واکنشش رو ببینم و وقتی گفت مراقب خودت باش یک ساعت بعد بهش زنگ زدم و هر چیز زشتی نثارش کردم.بعد این تلفن به من گفت که می خواستم بیام پیشت و باهات حرف بزنم ولی تو توهین کردی و همه چیرو خراب کردی.
بعد این قضایا التماس من شروع شد و نمی تونستم باور کنم . دوباره شروع به فحاشی کردم و اون بهم گفت تو حتی صبر نکردی دلتنگت بشم. الان که رابطم تموم شده همش میگم زن خوبی بود و چیکا کردم و چرا توهین کردم. لطفا من راهنمایی کنید دارم نابود میشم.اون زن کسی بود که وقتی پیشنهاد دادم باورش نمیشد که دوسش دارم و میگفت این همه دختر مجرد و زیبا.حالا اون بهم میگه دیگه پیام نده تو یه روح منفی داری و درست تصمیم گرفتم. لطفا کمکم کنید همه چیم باختم. در ضمن این رو بگم که در دوستی قبل این هم همین کارو کردم و توهین و اون زن هم گفت تو عصبی هستی و بد دهن. الان تنها شدم و هیچ دوستی ندارم هر کسی من رو از بیرون میبینه فکر می کنه به خاطر ظاهرم دورم شلوغه ولی خودم انگار زندانی کردم