سلام من و يه اقايي بهم علاقه منديم خيلي همو دوس داريم تصميم گرفتيم درسمونو بخونيم بعد ايشون بياد خواستگاري مادر من چند روزه فهميد اونجوري ك انتظار داشتم رفتار نكرد خيلي منطقي و مهربون باهام حرف زد با اين اقا هم حرف زد البته قبلش سرزنشمم كرد چون ك اين اقا تو يه شهر ديگس سنش كمه و .. مادر من حتي با ايشون حرف زد و ما خيلي اميدوار شده بوديم مادر من همه مشكلاتي ك با ايشون داشت و گفت و ايشون هم قانعش كرد اما حقيقتش اينه مشكل اصلي مادر من پول و تحصيل نيست مشكل اصليش ك به من هم گفته اينه ك من چهره ي خوبي دارم اما اين اقا خوشگل نيست مادر گفت ك اگر هيچي نداشت ختي پول و بي سواد هم بود چون همو دوس دارين فبول ميكردم اما نميتونم با قيافه كنار بيام نه من تونستم اين مشكل رو به اين اقا بگم نه مادرم از طرفي ايشون به خيال خودش فكر ميكنه مادرم تا حدودي راضي شده يه هفته از مامانم وقت خواست اما امروز ك روز اول هست مامانم به من گفت به هيچ وجه قبول نميكنم اگه مي خوايش باهاش ازدواج كن اسمتو از شناسنامم درميارم من شرايط بدي دارم از طرفي نميتونم مسكل اصلي رو بگم از طرفي مادرمو از دست ميدم و دوس ندارم زندگي خلاف ميل خانوادمم داشته باشم از طرفي هم نميتونم از ايسون دس بكشم حتي جرئتشو ندارم با مادرم بشينم و صحبت كنم كمكم كنيد