مشکل خانوادگی

269 بازدید
سوال شده تیر 30, 1396 در ازدواج و طلاق توسط فریبا
سلام

بنده 24ساله و همسرم 26 ساله است و هر دو فوق لیسانس هستیم. ما 7ماه است که عقد کردیم و هر دو تک فرزند هستیم. از بلافاصله پس از عقد بدون اینکه اتفاقی یا حرفی پیش بیاد مادر همسرم با من خلقش تنگ شد. در این 7 ماه من فقط یک بار برای پاگشا به منزل آنها رفتم. من وهمسرم بعد از پاگشا سر یک مساله ای بحثمان شد و همسرم مساله را با مادرش در میان گذاشت. ایشون هم زنگ زد به من و مادرم توهین و تهمت و بددهنی. ما دنبال بهبود رابطه بودیم چند جلسه مشاوره رفتیم و قرار شد همسرم منو ببره منزلشون اما متاسفانه جرات این کار رو نکرد. هی عقب مینداخت تا اینکه گفت با پدر و مادرش صحبت کرده بیان منزل ما برای حل مسائل. وقتی اومدن مادرش با استفاده از راههای گوناگون میخواستن از ما بشنون که اصلا ادامه ی این زندگی صحیح نیست. راههایی مثل اینکه من نمیخوام عروسی بگیرم، خرید عروسی نمیبرم، باید بیان واحد روبروی من زندگی کنن، پسرم مصاحبه ی دکتری قبول شه باید 5 سال عقد بمونن، پسرم شهر دور براش کار باشه حتما میره، ما پاتختی نداریم با همین لباسای الانش بیاد پاتختی، و اینکه مادرم به هرچیزی که راضی میشد و میگفت اشکال نداره حتی وقتی همسرم که سربازی نرفته و کار نداره در مورد امریه و شرایط آیندش به مادرم با کلمه ی "ایشالا"توضیح داد اون خانم قصد به تحریک کردن ما داشتن که با ایشالا ایشالا مگه میشه. حتی میگفتن عروسی نمیگیرن بعد میگفتن مگه میشه تو دلش میمونه بعد میگفتن نمیگیرن. با تمام این وجود خانواده ی من حرفی نزدن و من در آخر داشتم خیلی آروم از پدر همسرم گله می کردم که مادرش یک آن به حالت عجیبی داد  بیداد و پرخاش کرد و تهمت زد و آبرومونو تو ساختمون برد من از خونه بیرونشون کردم طوری حرکتش وحضیانه بود که همسایمون از خونه اومد بیرونو پرتش کرد تو اسانسور. تا برسن سر خیابون همینطور داد و بیداد سر پسرشون بوده. بعد کع همسرم گفته که خونه نمیره مادرش هم گفته نیا. فرداش که خواهر مادرشوهرم برای جمع کردن لباس همسرم به منزلشون رفته بوده با پرخاش و آبروریزی بیرونش کرده بوده. همون موقع همسرم میره و مادرش کتکش میزنه با ضربات مشت و چنگ روی صورت که زخم شده بود و مادرش گفته من پسری ندارم. چیزی که ما متوجه شدیم اینه که این مادر تعادل روحی نداره  و از بیماری روانی رنج میبره. مساله ی دیکه ای که هست اینه که ایشون همیشه ارباب همسرم بودن و حتی لباسهای همسرم هم مادرش دونه دونه دستش میداده تا بپوشه و همسرم حق نداشته خودشلباسی برداره یا حتی وارد آشپزخونه ی منزلشون بشه. ایشون بسیار بددهن، پرخاشگر، متاسفانه نفهم، خدانشاس، و دهن بین هستن. من چون میدونم همسرم از ایشون تاثیر میگیره و هروقت که باهاشون بحث میکنه توی حرف زدن با من سریع جبهه میگیره و خیلی وقتا حرف عادیمون به دعوا کشیده شده مطمینم اگر با این وضع بریم زیر یه سقف اون خانم هرروز با اعصاب همسرم بازی میکنه و بین ما دائم جنگ و تنش میشه و نهایتا زندگیمون خراب میشه. بنابراین راهی که پیشنهاد دادم اینه که چون این خانم طالب جدایی ما از همه ما یه مدت با ایشون قطع رابطه کنیم و زندگیمونو شروع کنیم تا وقتی که به استقلال مالی و اطمینان عاطفی برسیم که زندگیمون انقدر محکم بشه که ایشون نتونه خللی تو زندگیمون با بهم زدن آرامشمون وارد کنه. همسرم میگن به اجبار این راهو قبول کردن اما میگن هنوز نتونستن کامل تو ذهنشون مادرشونو کنار بذارن و فکر میکنن در آینده به مردی تبدیل شن که کنار من باشن اما ذهنشون درگیر مسایل اینچنینی باشه و گفتن بریم مشاوره برا حل این حالت روحی. من از شما کمک میخوام که چیکار باید بکنیم

1 پاسخ

پاسخ داده شده تیر 31, 1396 توسط روانشناس
سلام بر شما

توضیحاتی  نوشته بودید تا ما بتوانیم بهتر وضعیت مادر شوهرتان را درک کنیم اما در عین حال باعث میشد که وضعیت نامزدتان را نیز شناسایی کنیم.
نوشتم نامزد زیرا گویا هنوز زیر یک سقف نرفته اید و در دوران عقد به سر می برید.
مشخص است که همسرتان تازه میخواهد ادامه تحصیل دهد... سرپناهی از خودش ندارد... سربازی نرفته است... نمیدانم ایا کار دارد یا خیر و چند ساله است.
موضوع مادرش به کنار.
اول به این پرسش پاسخ دهید که چرا ایشان را انتخاب کرده اید؟چه اولویت هایی برای ازدواج داشته و دارید؟ امیدوارید که چند سال دیگر زیر یک سقف بروید؟
بررسی این سوالات و سوالات دیگری برای ارائه راهکار نیاز است.
پیشنهادم اینست که حتما یک جلسه مشاوره داشته باشید تا همه چیز خوب بررسی شود.

مـریم غفـار
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
مشاوره تلفنی : شماره هوشمند 9099071000 را بدون پیش شماره گرفته و سپس کد 80195 را وارد نمایید
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...