سلام 28ساله هستم.5سال هست ک ازدواج کردم و دختری یکساله دارم.همسرم شهرستانی هست و از لحاظ اقتصادی خانواده ها با هم تضاد داشتن از اول و پدر من خیلی این نکته رو ب من گوش زد کردن قبل از ازدواج.ازدواج ما کاملا عاشقانه و با پافشاریمون انجام شد نه اینکه خانواده ها مخالف باشن اما بیشتر خانواده من از عواقب کار میترسیدن.اوایل همه چی خوب بود اما رفته رفته برام سخت شد من شرایط مالی همسرم و تحمل کردم و میکنم اما نمیتونم با خانوادش کنار بیام جون شهرستان هستن چه اونا بیان تهران چه ما بریم اونجا مجبوریم چند روز بمونیم و من نمیتونم تحمل کنم و اینکه اونا هر جا بخوان بدن با دامادشون می رن من هفته بعد از زایمانم اومدن و سه روز با دامادشون موندن خوب طبیعیه ک من اصلا راحت نبودم جلوش.این موضوع رو بارها ب همسرم گفتم و اون هم میگه نمیتونم ک بگم نیاریدش خانواده من 5نفرن و این حرفا رو من اصلا نمیتونم کشم کنم من حتی این موضوع رو ب خانواده هم گفتم.بعد از اون ماجرا من خیلی روابطمو باهاشون کم کردم حتی زنگ نزدم چون کمی احساس راحتی کنن دوباره شروع میشه از طرفی قرار بود برای دخترم تولد نگیرم ک خانوادم ی تولد کوچیک خودمونی گرفتن از بعد از اون قضیه دیگه مورد هجوم انواع حرفا از طرفشون بودم اولش شوهرم مخالف نبود اما درست ی روز بعد همه چی عوض شد.کلا روابطمون تحت شعاع خانواده و رفت و امدشون بهم ریخته و شوهرم منو مقصر میدونه و اصرار داره ک بریم اونجا باز اما من نمیخوام و نمیتونم بعد از این ماجرا از موضعم ک قطع ارتباطه کوتاه بیام.چرا باید برم وقتی شوهرمو علیه من شوروندن.نمیدونم چیکار کنم خیلی وقته ک رابطه با شوهرم سرده و فقط فقط بخاطر بچه دارم ادامه میدم