پرسش مشکلات خانوادگی,از خانم نازی قنبری

245 بازدید
سوال شده شهریور 4, 1396 در عمومی توسط بی نام
باسلام نمیدانم چرا سوالاتم نمیرسد؟۳۹سالهام حدود سه سالاست با مردی۵۰ساله ساکن اروپا که فرزند۱۶ساله نوجوانش هم با ما زندگی میکند ازدواج سنتی کردم .(در حال حاضر مشغول اموختن زبان سخت این کشور و تلاش برای ادامه تحصیل و بنوعی مستقل شدن هستم).متاسفانه از همان ابتدا ی ازدواج با مشکلات عجیبی روبرو شدم چرا که خانواده همسرم متاسفانه به درجات مختلف بیماریهای روانی و اختلالات شخصیت تشخیص داده شده دارند و ارتباط با انها بسیار سخت و مساله ساز است. و دایم میخواهن ماهها شبانه روز مهمان ما باشند.همسرم در کل اهل ازار و اذیت نیست اما متاسفانه مانند افراد نادان و بیسواد رفتار میکند هیچ کتاب و متخصصی را قبول ندارد و به نظرش  خودش همه چی دان است. و به این ترتیب گفتگو با او برای حل مسایل به هیجا نمیرسد و فقط هر روز به مشکلات اضافه میشودطوری که دیگر  دست از او شسته ام از جلوی چشمم افتاده و دوست ندارم بقیه عمرم را با فردی نادان سپری کنم.فرزند نوجوانشخیلی بی ادب نیست اما بسیار بیمسیولیت بیعارو مشکل افرین است. هر روز گرفتاری تازهای با او داریم یک روز سیگار الکتریکی ,یک روز میخواهد دختر به خانه بیاورد و...که همیشه به نفع او با رشوه گرفتن از پدر برای اینکه کار بدتری نکند که میکندبحث تمام میشودو فردا موضوعی تازه.. .پدرش هنوز بیشتر کارهای شخصی او را انجام میدهد حتی هنوز   لیوان چایی او را هم میزند لقمه در دهانش میگذارد و..این نوجوان نه به موقع مدرسه میرود.نه درس میخواند .مدام در حال دستور دادن و ایراد گرفتن است و تقریبا هیچ کارش عادی نیست نه حمام دستشویی رفتن نه غذا خوردن و....و رفتارهایش واقعا زندگی سایر افراد خانوادهرا مختل میکند. مثلا تا ساعت۳_۴عصر وسط حال خواب است که کارهای من مختل میشود و وقتی بیدار میشود من تازه باید به فکر تهیه غذای تازه و مخصوص برای اقا باشم در حالی که  یاموقع استراحت من است یا خودم کلی کار برای انجام دارم.یکی از دلایلم برای ازدواج داشتن بچه بود که الان از بچه کلا متنفر شدم.خلاصه همه این فشارهای عصبی ریز درشت تکراری هر روز و هر لحظه باعث ازار من است و از نظر جسمی هم برمن اثر سو گذاشته. اینده روشنی برای این ازدواج نمیبینم چون با همچین فرزند مشکل سازی که هیچوقت مستقل نمیشود و با رفتارهایش دایم زندگی ما دگرگون میشود و مسایل و مشکلات او بیشتر مسایل و مشکلات ماست و همه چیز در نهایت به خواسته نامعقول او منتهی میشود من جا و دل خوشی در این زندگی ندارم.من در این ازدواج تقریبا بیشتر پلهای پشت سرم را خراب کردم کلی وقت و هزینه مادی و معنوی برای امدن به اینجا برمن تحمیل شد. کار و ادامه تحصیلم را رها کردم و در کل زندگی مستقلی که داشتم از هم پاشیدم.واکنون حداقل تا گرفتن اقامت این کشور که نمیدانم بدردم میخورد یا نه مجبورم این وضعیت را تحمل کنم.چون میترسم بدون اقامت برگردم و بعدا پشیمان شوم.!!!خواهشمندم راهنمایی فرمایید ایا دید من واقع بینانه است یا من زیادی بدبینم؟؟؟ ایا راهی هست که فعلا  ادامه این شرایط را برایم ساده تر کند و کمتر حرص بخورم چون واقعا حالم بد است و از خودم متنفرم برای همچین ازدواجی؟؟؟
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...