من رضا هستم ۱۸ ساله دیپلم رشته هتل داری دارم بایکی از دوستانم که اسمش حسین هست اونم ۱۸ سالشه ودیپلم هتل داری داره ..من باحسین انقدر صمیمی شده بودم اصن یه جورایی بگم عاشق رفیقم حسین شده بودم که حتی اسمش رو خالکوبی کردم رو دستم.اونم منو اول ها خیلی دوستم داشت ولی؟؟؟ ...من وحسین یه جا کار می کنیم یعنی روزی سه چهار بار باهم چشم توچشم میشیم ولی مث اینکه دوتا غریبه ازکنارهم رد شدن ...ولی الان رفاقت ما خیلی خیلی سرد شده چند بارم بهش گفتم ولی اون اصن واسش دیگه مهم نیست میگه دیگه ازت خسته شدم نمیخوام کنارم باشی ..الان حدودا 1ماه میشه که ازهم دوریم تو این ماه خیلی رفتم ازش عذر خواهی کردم حتی چند از دوستانم هم رفتن بهش گفتن رضا خیلی دوست داره انقد اذیتش نکن ...هیچی نمیگه بهشون فقط حرفش سکوت هست ... من تو این مدت اصن روانی شدم باهمه دعوا میکنم حتی چند بار هم میخواستم از سرکارم اخراجم کنن ...الانم هروزم بدتر از دیروزه حتی یه لحضه نمیتونم بهش فک نکنم یه حوری شده الان که حتی دیگه روم نمیشه دوباره بهش زنگ بزنم یا حتی بهش سلام کن خواهش میکنم بهترین راهرو برام پیشنهاد کنین