سلام من دختری 30 ساله هستم کارشناسی ارشد. یک سال هست با آقایی 32 ساله، کارمند و لیسانس، دوست هستیم و رابطه ما از اول جدی و هدف دار بوده (با اطلاع مادرانمون). اما یک ماهی هست که ایشون میگن شک دارن به این که به خواستگاری بیان یا نه. این مسئله غیر مستقیم و خیلی کم بین ما باعث اختلاف شده.
جدای از این مسئله ایشون و من رشته امون عکاسی هست و روزای اول سر عکاسی با هم آشنا شدیم و گفتن که هیچ موقع با دخترها عکاسی نرفتن ،به خاطر موقعیت اجتماعیشون و مراعات می کنن. چند روز پیش که من در سفر بودم. گفتن خانومی بهش پیام داده که از کانادا اومده و شوهرش همشهری ماست و عکاسه و آدرس جاهای دیدنی شهرو خواسته و گفته اگر خواستین شما هم بیاین با هم بریم. تا اینجا مسئله ای نبود تا جایی که فرداش ساعتای 11 صبح پیام داد که باهاش تماس گرفتن و گفتن دارن میان برای عکاسی. بعد از اون هم طوری صحبت کرد که دو نفری اومدن و "ناهار جایی رو نداشتن و رفتیم رستوران" (عین جمله و فعل خودش هست). شب خودش دوباره پیام داد و تعریف کرد که دختر خیلی خوبی بوده مستقل و خود ساخته بوده و داستان زندگیشو براش گفته!!! من ازش پرسیدم تنها بود؟ خیلی راحت گفت آره از 12-2 عکاسی کردیم. و بعد با هم رفتیم رستوران و بعد از اون تا ساعت 6 عصر رفتیم به یکی از روستاهای دیدنی نزدیک شهر!!! گفت از تو براش خیلی تعریف کردم و گفته یکروز هم با تو برنامه بذاریم! من همون روز حس کرده بودم دختره تنهاس اما نخواستم چیزی بگم. جالب اینجاس که چندروز بعد دوباره گفت فلان روزو میای بریم عکاسی گفتم آره ادامش گف این دختره گفته بخاطر اون میگم!!! من ازین راحتیش واقعا می خوام دیوونه بشم و بهش بلافاصله اعتراض کردم.رفتار من براش مسخره بود و گفت توهم زدی... گفت من نمیدونستم تنها میاد . من بهش گفتم وقتی دیدی تنهاس لزومی نداشت باهاش تو ماشین تا روستاهای اطراف هم بری!
خواهش می کنم خیلی زود بهم بگید فکرم درسته یا نه؟ آیا کار این آدم خیانت محسوب نمیشه؟؟؟ احساس می کنم با این طرز فکر باید رابطه امو هرچه زودتر تموم کنم...