ارتباط با همسرم

337 بازدید
سوال شده آذر 4, 1396 در عمومی توسط بینام
سلام  خانومی 29 ساله هستم و همسرم 31 ساله
چند هفته ای هست ک همسرم به من گفتن ک میخواهند از یک خانوم ک همکارشون هست  حمایت کنند ب خاطر مشکلاتی ک برای اون خانوم ب خاطر مطلقه بودن و  اینکه یک نفر ک ادم فاسدی بوده میخاسته گولش بزنه و ب بهانه ازدواج اذیتش کنه (همسرم کمکش کردن ک این اتفاق نیفته) دقیقا اینو بگم ک برای حمایت ازش قصد ازوداج بااونو داشتن البته این رو هم بگم ک ب بهانه اینکه اون زن میخاد منو ببینه دعوتش کردن یک بار خونمون و من اون موقع اصلا خبر نداشتم چند هفته بعد از دعوت به من این قضیه رو گفتن ومن خیلی ناراحت شدم و بشدت بهشون فهموندم ک من این کارو دوس ندارم واینکه چقدر دلم شکست
شوهرم همونجا از شدت ناراحتی من گریه کردن و گفتن ک اصلا فکر نمیکردن من همچین واکنش سختو سنگینی داشته باشم فکر میکردن ک من به اونا خیلی اعتماد دارم و ب تصمیمشون ایمان دارم ولی من اصلا حرفای اونارو نمیفهمم
خیلی باهم بدون دعوا حتی وقتی مطرح کردن قضیه رو  صحبت کردیم و من پرسیدم چرا این کارو میخاستن بکنن اون گفتن ک ربطی ب کم کاری من نداشته و اینکه ما توی 10سال زندگی مشترک مشکلی نداشتیم و اینکه اصلا ذره ای از علاقشون و عشقشون ب من کم نشده واصلا بااینکار  نمیخاستن منو ول کنن یا کم بذارن برای من
واینکه  گفتن مردا بعضیا اینطورین ک ب خاطر شهوت زیاد نیاز بیشتری دارن و ب خاطر تنوع این کارو خاستن بکنن
این حرفا برای من خیییلی سنگین بود
ولی بارها به من میگن ک عاشق من هستن واصلا اون زنو انتخاب کردن چوت از هر نظر از من پایین تر بوده
همونجا ب من گفتن ک غذیه تموم شد و دیگه اصلا براشون مهم نیس و دیگه اتفاق نخواهد افتاد
حالا من نمیدونم چیکار کنم وقتی  این ماجرا یادم  میفته میترسم و اصلا دلایل شوهرمو نمیفهمم چطور میشه ب علاقه و دوس داشتن من این کارشون ربطی نداشته باشه ؟
اونا خیلی شکه شدن از واکنش من اخه برای نشون دادن ناراحتیم چاقارو روی مچم گذاشتم و اونا از دیدن چنین چیزی خیلی  ترسیدن  البته اینو بگم اصلا قصد چنین کاری نداشتم وفقط خاستم بگم چقدر ناراحتم ولی این کار من باعث شد ک اونا یاد گذشته کودکی خودشون ک ظاهرا چنین کاری رو مادرشون خاستن بکنن افتادن و ب شدت ناراحت شدن ب خاطر این یاد   خاطره بد ک سالها  فراموش کرده بودن افتادن و کلی ضربه روحی خوردن
اینو بگم. ک همسرم دوران کودکی و نوجوانی خیلی سختی رو ب خاطر اختلافات پدرو مادرشون گذروندن ک کلی رو خودشون کار کردن تا اونا رو نتنها فراموش کنن بلکه کلی خودسازی کردن ک مثل اونا نباشن
خیلی پیچیده شد میدونم
الان من هم برای خودم مشکل دارم وقتی یادم میاد دلم میریزه و نمیدونم با هجوم فکرها و سوالام چیکار کنم ؟
هم نگران شوهرم هستم ک ناامید شدن و دوباره هجوم خاطرات بد اذیتشون میکنه؟

1 پاسخ

پاسخ داده شده آذر 13, 1396 توسط روانشناس
سلام
ماجرای شما خیلی مهم و جدی هست
لازمه یک تاریخچه درست از زندگی مشترکتون داشته باشیم.
ببینید  این زلزله ای که در زندگیتون رخ داد، حتما پس لرزه هایی خواهد داشت که اگر حفره های ایجاد شده گرفته نشود ، باعث فروپاشی زندگی مشترکتان خواهد شد.
معمولا مردان وقتی بی وفایی صورت می‌دهند چون نمیتونن دلیلش را بگن، میگن چیزی نیست، چون یا دلیل قابل بیان نیست و میدونن با گفتنش همسرشان رنجیده تر میشه و یا خودشان هم اگاه نیستند چرا این اتفاقات افتاده.

مـریم غفـار
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
مشاوره تلفنی : شماره هوشمند 9099071000 را بدون پیش شماره گرفته و سپس کد 80195 را وارد نمایید
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...