رابطهی استقلال و وابستگیاینطور نیست که انسانها اگر به استقلال نیاز دارند دیگر به وابستگى نیاز ندارند. وابستگى ، یکى از نیازهاى انسانهاست که زندگى جمعى ما را تأمین مىکند.
ما در بهترین حالت استقلال، در عین حال وابستهایم. یعنى استقلال ما ، به وابستگىهاىمان گره خورده است. به عبارت دیگر این دو موضوع در دو طرف یک طیف قرار دارند و ما در میانهى آن طیف هستیم.
استقلال نیازى است که در همهى آدمها وجود دارد و یک نیاز مطلق نیست. انسان به دنبال استقلال مىگردد و در عین حال در پى وابستگى نیز هست.
اگر مىگوییم نوجوان تمایل به استقلال دارد، معنایش این نیست که به وابستگى به خانواده تمایل ندارد. وقتى تمایل به استقلال نوجوان نادیده گرفته مىشود، در مواردى، وى براى رسیدن به استقلال مجبور است نیازش را به وابستگى به خانواده نادیده بگیرد و این باعث مىشود که ارتباطش را با خانوادهاش قطع کند، از خیر کمکهاى آنها بگذرد و نیاز خود به وابستگى را در ارتباط با دوستانش جستوجو کند.
استقلال چیست؟ به چه آدمى مستقل مىگوییم؟
استقلال، یکى از نیازهاى انسان است. همهى انسانها به نوعى به دنبال مستقل شدن هستند. به این معنى که فرد بتواند تصمیمگیرى کند، روشهاى زندگى خود را انتخاب کند، تجربه کند، مرتکب خطا شود و مهارت بیاموزد.
استقلال یعنى اینکه فرد بتواند خود تصمیمگیرى کند و روشهاى زندگى خودش را انتخاب کند.
استقلال ممکن است در اشکال مختلف باشد. مىتواند در زمینهى تصمیمگیرى، ابراز احساسات و هیجانات یا در حوزههاى مربوط به رفتارها، شغل، تحصیل، اخلاق و... باشد.
اتفاقى که در دوران نوجوانى مىافتد، گذر از دوران کودکى است، که در آن وابستگى ، بسیار زیاد است به این معنى که کودک در حوزههاى مختلف به والد وابستگى دارد.
اوج این دوره، دورهى نوزادى و شیرخوارگى کودک است که هرچه فرد بزرگتر مىشود و رشد بیشترى مىیابد، استقلال را بیشتر تجربه مىکند.
ما انتظار داریم که این سیر مستقل شدن، فرایندى پیوسته باشد و نه یک فرایند مقطعى. این فرایند از همان اوایل کودکى شروع مىشود و در جوانی کامل مىشود. در این هنگام فرد آمادگى پیدا مىکند که کاملاً از خانواده مستقل شود. معمولاً در این دوره والدین احساس مىکنند که نوجوانشان دارد از آنها جدا و دور مىشود. این فرایند جدایى معمولاً در اوایل نوجوانى اتفاق مىافتد ولى در انتها، نوجوان به سمت خانواده باز مىگردد. در تمام این دوران ارتباطهاى عاطفى با خانواده باید برقرار باشد.
برخى از والدین تصور مىکنند چون تجربهى فرزندانشان به اندازهى آنها نیست پس نمىشود به آنها اعتماد کرد.
در این هنگام نوجوان به خانواده اعلام مىکند که: مىخواهم خودم تصمیم بگیرم، خودم تجربه کنم و... این خودم، خودمها در واقع یک نوع اعلام استقلال است.
در اینطور مواقع، والدین به سبب نگرشى که از قدیم نسبت به فرزند خودشان دارند و با توجه به وابستگىهاى دوران کودکى، دایماً گوشزد مىکنند که این کار را بکن و آن کار را نکن، این کار خوب است، این کار بد است و... و این رویه را ادامه مىدهند و به همان شیوه عمل مىکنند.
این خانواده است که با بینش و درک صحیح از شرایط نوجوانش او را در جهت استقلال و تصمیمگیرى راهنمایى و تشویق مىکند. این، شیوهى تعامل با بزرگسال است
در این مواقع است که به مشکل برمىخورند و درگیرى اتفاق مىافتد. نوجوان اعلام مىکند: من خودم تصمیم خواهم گرفت. اگر والد نسبت به این نوع نگرش یا تغییراتى که در این فرایند اتفاق مىافتد آگاه باشد طبعاً مىتواند روش خود را تغییر دهد و متناسب با رشد نوجوان، آنها هم تغییر کنند.
همانطور که هیچ وقت یک بزرگسال را وادار نمىکنیم که این کار را بکن و آن کار را نکن بلکه در مورد آنها انتظارات و درخواستهاى خودمان را مطرح مىکنیم.
آنها هستند که تصمیم مىگیرند و از اینکه نپذیرند ، ممکن است ناراحت شویم ولى انتظار نداریم حتماً بپذیرند. گاهى نیز با آنها وارد مذاکره مىشویم و سعى مىکنیم عقایدمان را نزدیک کنیم. در همهى این حالات استقلال بیشترى براى تصمیمگیرى فرد مقابل در نظر مىگیریم.
این خانواده است که با بینش و درک صحیح از شرایط نوجوانش او را در جهت استقلال و تصمیمگیرى راهنمایى و تشویق مىکند. این، شیوهى تعامل با بزرگسال است.
با این حال با نوجوان نمىتوان به شیوهى بزرگسالان رفتار کرد. از یک سو نوجوان توانایى بیشترى براى استدلال منطقى کسب کرده است و مىخواهد از این توانایى استفاده کند و در تصمیمگیرىها مستقل باشد، از سوى دیگر این سبک استدلال به قدر کافى پخته نیست و هنوز نوجوان تجربهى کافى را کسب نکرده است. بنابراین نمىتوان به تصمیمات آنها اعتماد کرد.
|
توسط : مشاورفا در تاریخ : 23-05-1394, 19:24 بازدیدها : 884
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد شما عضو سایت نیستید
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید .