ورود به سایت   عضویت
ورود به سایت
» » » قصه درمانی برای شب ادراری

قصه درمانی برای شب ادراری

شب ادراری

شب ادراری،مرحله ای عادی در سیر کنترل مثانه است.کودکان معمولا،این سیر یادگیری را در حدود دو سالگی آغاز میکنند.اما در مورد برخی بچه ها ممکن است این یادگیری تا سن شش سالگی به طول انجامد.در طول این دوره اغلب بچه ها،گهگاه شب ادراری دارند.این مسئله کاملا طبیعی است.

شب ادراری که اغلب در پسرها شایع است ،همچنین می تواند واکنشی در مقابل تنش و ترس باشد.ممکن است ناشی از یک درگیری میان ولی و فرزند باشد که به این گونه به شکل نمایش قدرت ،خود را نشان می دهد.کودکی که هر شب بستر خود را خیس می کند در می یابد که تعویض هر روزه ملافه ها برای والدینش امری دشوار است.بنابراین،شب اداری یکی از راه های نشان دادن کنترل بر روی والدین است.

اگر پدر و مادر بچه ها را به خاطر شب ادراری مورد انتقاد و ملامت قرار دهند،فقط مشکل را بدتر میکنند و دور باطلی را آغاز خواهند کرد.طرز نگرش و واکنش والدین نقش مهمی در کمک به کودک برای کنترل مثانه اش ایفا میکند.

اجازه دهید نگاه کوتاهی به چگونگی کارکرد مثانه بیندازیم. مثانه کیسه ای عضلانی و انعطاف پذیر در قسمت تحتانی ناحیه شکم است که ادرار و مواد زائد را از کلیه ها جمع آوری میکند. در سراسر دیواره ی ماهیچه ای مثانه ،بخش انتهایی تعدادی عصب قرار گرفته است. وظیفه آنها این است که وقتی به دیواره مثانه فشار می آید، علامت هایی بفرستند. این علامت ها فشار اجتناب پذیری را برای ادرار کردن به وجود می آورند.اما پس از اندکی آموزش ،کودکان می آموزند که این وضعیت را باز شناسند و خود کنترل کنند تا اینکه مکان مناسبی بیابند.

دوره ای که در طی آن کودک می تواند تشخیص دهد که مثانه اش پر است بین هجده ماهگی تا دو سال و نیمگی است. به تدریج بچه ها یاد می گیرند که مثانه شان را در مدت زمان طولانی تری کنترل کنند. این جریان مانند جریان آموختن راه رفتن است. برای راه رفتن، بچه ها باید یاد بگیرند که کدام ماهیچه را منقبض و کدام را شل کنند. علاوه بر این، باید زمان دقیق انقباض و انبساط این ماهیچه ها و هماهنگی کامل را بیاموزند. هرگاه به این حد رسیدند می توانند تعادل خود را حفظ کنند و راه بروند. مراحلی که کودک برای آموختن راه رفتن سپری میکند مشابه مراحلی است که در یادگیری کنترل مثانه وجود دارد. آیا با کودکی که سعی دارد راه برود و به زمین می خورد بداخلاقی میکنید و از او ناراحت می شوید؟ شب ادراری مانند همین زمین خوردن هاست و مرحله ای است که در یادگیری کنترل مثانه لازم است.

این مقایسه نباید به اشتباه تعبیر شود. نادیده گرفتن شب ادراری به هیچ وجه توصیه نمی شود. شب ادراری می تواند به طور جدی اعتماد به نفس کودک را کاهش دهد. بچه هایی که بستر خود را خیس میکنند از مشکل خود خبر دارند و از این بابت خشنود نیستند.

آنها ممکن است برای نمایش قدرت، خود را خیس کنند،اما از این نیت خود آگاه نیستند.

برای اینکه این مسئله را به حداقل کاهش بدهیم.راه هایی وجود دارد. همان گونه که قبلا بیان شد،شب ادراری معمولا بر اثر تنش ایجاد می شود. نمونه این تنش می تواند بر اثر تغییر محل سکونت یا مدرسه، نگرانی برای امتحان،اضافه شدن یک عضو جدید به خانواده یا مرگ عزیزان به وجود آید. البته ممکن است اغلب این تنش ها اجتناب ناپذیر باشند،اما باید سعی کنید تا آنجا که امکان دارد از شدت آنها در منزل بکاهید. در صورتی که فرزندتان مشکل شب ادراری دارد می توانید قصه زیر را برای او بگویید.

.

.



شیر آبی که چکه می کرد

گروه سنی :۱۰-۶ سال

روزی روزگاری در یک شهر بزرگ، فروشگاه خیلی بزرگی بود. در این فروشگاه قفسه های زیادی دیده می شد که پر بود از اسباب و وسایلی که برای ساختن خانه لازم است. در یکی از این قفسه های بزرگ شیرهای آب زیادی قرار داشت، شیرهای بزرگ، شیرهای کوچک و در شکل های متفاوت.

هر شب بعد از اینکه صاحب فروشگاه در را می بست و به خانه می رفت شیرهای آب شروع می کردند به صحبت با یکدیگر. آنها در مورد آدم هایی که در فروشگاه دیده بودند،لباس ها یا طرز حرف زدن و راه رفتن آنها با هم صحبت می کردند و به این ترتیب با هم خوش و سرگرم بودند. گاهی اوقات درباره ی اینکه بعد از فروخته شدن چه بر سرشان می آید، چطور از آنها استفاده می کنند و کجا زندگی خواهند کرد با هم حرف می زدند.

جیمز گنده شیر محکم و بزرگی بود که برای استفاده در بیرون ساختمان ساخته شده بود. او برای استفاده در باغ خیلی به درد می خورد. هر چه باد و باران و گردو خاک هم می آمد او ناراحت نمی شد.یکی دیگر از شیرها ، بانو لیزا بود که شیری ظریف و زیبا بود. او هم برای یک وان حمام نفیس در خانه ای زیبا مناسب به نظر می آمد ، چون براق و شیک و پیک بود. شیر کوچولوی دیگری هم بود  که لیو کوچولو نام داشت. او کوچک بود و به درد یک ظرفشویی کوچک می خورد. لیو کوچولو درخشان و زیبا بود، ولی از چیزی غصه می خورد.

لیو کوچولو ناراحت بود ، چون چکه می کرد. هر روز صبح وقتی صاحب فروشگاه در را باز می کرد مجبور بود زمین زیر لئو کوچولو را بشوید و خشک کند چون همیشه حوضچه ی کوچکی از آب زیر او جمع شده بود صاحب فروشگاه از این قضیه حوصله اش سر رفته بود او ناچار بود زمین را خشک کند این کار خسته اش میکرد. خب البته لئو هم کلافه شده بود اما نمی دانست که این اتفاق چگونه پیش می آید صبح از خواب بیدار می شد ومی دید که خیس شده است .حدس می زد که حتما نصفه شب در خواب این اتفاق می افتد.لئو هر کاری که می توانست کرد اما نتوانست جلوی چکه کردن خودش را بگیرد . او واقعا درمانده شده بود.

یک شب لئو خوابش نمی برد داشت فکر میکرد. همه ی چراق های فروشگاه خاموش بودند اما ماه در آسمان بود روشنایی کمی به داخل فروشگاه میداد. همان طور که لئو آنجا نشسته بود و فرک می کرد یک دستکش بیسبال آمد و سر صحبت را با او باز کرد. دستکش به او گفت: ” تو هم می توانی آن کار را بکنی.” لئو پرسید: ” چکاری را می توانم بکنم؟”

دستکش بیسبال گفت که همه چیز را درباره ی چکه کردن او می داند و میخواهد کمکش کند.دستکش به او گفت: ” میدانی  لئو ،تو اندامی گلوله شکل در انتهای شکمت داری .این اندام هر وقت تو بخواهی باز و بسته می شود.درست مثل وقتی که من میخواهم توپی را بگیرم .من میدانم که باید باز شوم و کی باید بسته شوم. باید درست در لحظه ی مشخصی به سرعت بسته شوم تا توپ را بگیرم .سپس وقتی که میخواهم توپ را پرتاب کنم باید درست در لحظه ی مشخصی آن را رها کنم .

وقتی که این کار را درست انجام می دهم ،به خودم خیلی افتخار میکنم.اما وقتی که نتوانم در لحظه ی مشخص توپ را رها کنم احساس بدی نسبت به خودم پیدا می کنم. آن اندام گلوله شکل که در انتهای شکمت قرار دارد، درست مثل من کار می کند. می توانی آن را یک کم یا کمی بیشتر یا حتی خیلی بیشتر ببندی و سپس در زمان مناسب آن را آزاد کنی.”

لئو از دوست جدیدش، دستکش، تشکر کرد.بعد از آن لئو چند شب کارهایی را که دستکش به او گفته بود تمرین می کرد. او سعی می کرد اندام گلوله ای خود را بسته نگه دارد تا صبح که می توانست آن را رها کند. اما هرچه سعی کرد، نتوانست. لئو باز هم چکه می کرد. دستکش دوباره آمد و گفت: ” نگران نباش لئو،یاد می گیری که چطور بگیریش و صبح به موقع خود و در جای مناسب یعنی سطلی که آن پایین است رها کنی.فقط باید تمرین کنی.” لئو سعی می کرد و بعضی وقت ها آب را نگه می داشت، اما نه همیشه. او هنوز چکه می کرد.

یک شب، همه خوابیده بودند و فروشگاه تاریک بود. حتی شیرها هم خسته شده و به خواب رفته بودند. ناگهان دستکش پیش لئو آمد و او را تکان داد. دستکش فریاد زد:” لئو. بیدار شو، بیدار شو.” لئو چشم های خواب آلودش را باز کرد و پرسید چی شده؟ دستکش با لحنی نگران گفت : ” تو باید کمکم کنی. یکی از قفسه ها آتش گرفته است. اگر همین الان کمک نکنی ممکن است تمام فروشگاه بسوزد.”

لئو گفت: ” چه کاری از دست من برمی آید؟ چرا تو کاری نمی کنی؟”

دستکش گفت: ” فراموش نکن که تو یک شیر هستی و آب داری. فقط کافی است آن قفسه را نشانه بگیری و آتش را خاموش کنی. خواهش می کنم همین الان این کار را انجام بده وگرنه ممکن است خیلی دیر بشود.”

لئو پاسخ داد:” اما من نمی توانم.نمی دانم چگونه باید کنترلش کنم.”

لئو تو می توانی. فقط خوب فکر کن. تو می دانی چطور این کار را بکنی. آن اندام را بگیر و بعد ولش کن.

لئو لحظه ای فکر کرد و بعد تصمیم گرفت که این کار را امتحان کند. او اندام گلوله شکل را به داخل کشید و سپس به سوی قفسه ای که آتش گرفته بود نشانه گرفت.بعد آن را آزاد کرد. آب به سرعت بیرون آمد و روی قفسه ریخت. لئو باز هم سعی کرد.اندام را گرفت و بعد آن را رها کرد.آب زیادی روی قفسه ریخته شد.او این کار را چندین بار انجام داد تا اینکه بالاخره آتش خاموش شد. دستکش به لئو لبخندی زد و گفت : "می دانستم می توانی این کار را بکنی.تو می دانی چطور اندام گلوله ای انتهای شکمت را بگیری و می دانی هم چطور ولش کنی تا آب روی محل مشخص بریزد. ” لئو خیلی خوشحال بود. او به خودش افتخار می کرد. چون دیگر می توانست آب را نگه دارد و تمام شب را خشک بماند و خودش را خیس نکند.

توسط : مشاورفا  در تاریخ : 27-05-1394, 02:11   بازدیدها : 1034   
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد شما عضو سایت نیستید
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید .