حکایت آموزنده قرار ملاقات عاشقانه لیلی و مجنون!

شروع موضوع توسط Nazanin ‏27/7/15 در انجمن متون زیبا

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    5b84bcab82faf88fd166d0e8bf2e2bac.jpg

    روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد

    پس نامه ای به او نوشت و گفت:

    “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”

    مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .

    نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …

    از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت

    مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :

    “ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”

    در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!

    و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !

    آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

    دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!

    و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!

    و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !

    مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :

    تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !

    تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!

    قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .

    چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .