اشعار مبعث پیامبر اکرم (ص)-3

شروع موضوع توسط Nazanin ‏31/7/15 در انجمن شعر و ترانه

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    99ec737aa6853929aa1e3aa15994695a.jpg

    تویی هم مصطفی و هم محمد
    تو را در آسمان نامند احمد



    تـو کانــون صفـــا مــــرد یقـینی
    تو عیـن رحمـه للعـالمینی



    تو اکـنـون شهــر علــم و اجتهادی
    تو رب النوع شمشیر و جهادی



    تو خورشیدی شدی در گوشه غار
    بر نور تو شد خورشید و مه تار



    بتـاب و روشنـی بخش جهان باش

    مـهـین پیغـمبر آخر زمان باش



    عید پیامبری رسول خدا مبارك
    از بعثت او جهان جـوان شد



    گیتـى چو بهشـت جاودان شد
    این عید به اهل دین مبارک



    48d952c682df36937880909f80c3a42d.jpg

    اشعار عید مبعث



    امروز قلب عالم و آدم حرای توست
    این کوه نور شاهد حرف خدای توست



    مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
    فریاد کن رسول که دنیا برای توست



    اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
    قران بخوان امین که همین آشنای توست



    لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
    وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست



    خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
    یعنی تمام تکیه عالم عصای توست



    بعد از هزار سال دگر می شناسمت
    وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست



    فریادتان تمام زمین را گرفته است
    امروز هر چه می شنوم از صدای توست



    41b4356edf5069edd06eb1bda2453741.jpg

    اشعار عید مبعث



    درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
    تا دشت ها هوای دلت را دویده ای



    در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
    وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟



    «تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند
    تا پرده ی نمایش شب را دریده ای



    رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...
    خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای



    اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
    با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای



    باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
    هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای



    راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
    افتاد از شگفتی دست بریده ای



    دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
    ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !



    بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
    تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای



    دریای رحمتی و از امواج غصه ها
    سهم تمام اهل زمین را خریده ای



    حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
    خط روی واژه های خطایم کشیده ای



    گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
    از آن محمدی که در آیینه دیده ای