شعر نقش پنهان (فروغ فرخزاد)

شروع موضوع توسط Nazanin ‏31/7/15 در انجمن شعر و ترانه

  1. Nazanin

    Nazanin Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    16,244
    تشکر شده:
    60
    امتیاز دستاورد:
    38
    98ec02454f7a1ef4a679ffe320725e29.jpg

    آه اي مردي كه لبهاي مرا

    از شرار بوسه ها سوزانده اي

    هيچ در عمق دو چشم خامشم

    راز اين ديوانگي را خوانده اي

    هيچ مي داني كه من در قلب خويش

    نقشي از عشق تو پنهان داشتم

    هيچ مي داني كز اي عشق نهان

    آتشي سوزنده بر جان داشتم

    گفته اند آن زن زني ديوانه است

    كز لبانش بوسه آسان مي دهد

    آري اما بوسه از لبهاي تو

    بر لبان مرده ام جان ميدهد

    هرگزم در سر نباشد فكر نام

    اين منم كاينسان ترا جويم بكام

    خلوتي مي خواهم و آغوش تو

    خلوتي مي خواهم و لبهاي جام

    فرصتي تا بر تو دور از چشم غير

    ساغري از باده ي هستي دهم

    بستري مي خواهم از گلهاي سرخ

    تا در آن يك شب ترا مستي دهم

    آه اي مردي كه لبهاي مرا

    از شراربوسه ها سوزانده اي

    اين كتابي بي سرانجامست و تو

    صفحه كوتاهي از آن خوانده اي