تأثیر خواندن اشعار حافظ بر بهبود وضعیت روانی افراد

شروع موضوع توسط سوسن م ‏5/6/15 در انجمن شعر و ترانه

  1. سوسن م

    سوسن م Member

    ارسال ها:
    46
    تشکر شده:
    2
    امتیاز دستاورد:
    8
    با توجه به این‌که غزل‌هایی که حافظ سروده است، در حیطه‌ی شعری غنایی می‌گنجد که هدف آن بیان احساسات درونی آدمی است، می‌توان گفت: «که مردم با خواندن این غزلیات در حقیقت به ابراز هیجانات و احساسات خود می‌پردازند. این عمل کارکرد روان‌پالایی داشته و به بهبود حالات روانی آن‌ها کمک می‌کند.»
    مقدمه
    دیر زمانی است که مردم ایران، به هنگام مواجهه با دشواری‌ها و یا موقع روبه‌رو شدن با تعارضات در زندگی روزمره‌ی خود به دیوان حافظ تمسک می‌جویند و با خود می‌گویند: «زده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید.» بی‌گمان این عادت دیرینه‌ی مردم، این سوأل را به هر ذهن پویایی می‌افکند، که چه رازی در این گنجینه‌ی اسرار وجود دارد که مردم، عاقبت نیک یا بد کار خود را از طریق تفأل به آن می‌طلبند؟ آن‌ها در مواقع شادی و اندوه، نگرانی و تردید به سراغ دیوان حافظ می‌روند و مراد دل خود را از او می‌جویند وآرام می‌گیرند. اقبال به حافظ به گروهی ویژه منحصر نیست، از عارف و عامی و پیر و جوان همه به او ارادت می‌ورزند. شعر حافظ حتا مرزها را در نوردیده و تمامی انسان‌ها را مجذوب خود ساخته است، به طوری‌که «گوته» شاعر شهیر آلمانی وقتی با اشعار او آشنا شد، نوشت:
    «ناگهان با عطر آسمانی شرق و نسیم روح‌پرور ابدیت که از دشت‌ها و بیابان‌های ایران می‌وزید، آشنا شدم و مردی شگرف را شناختم که شخصیت شگفتش مرا سرا پا مجذوب کرد.» او دیوان شرقی- غربی خود را با الهام از اشعار حافظ سرود و در سراسر این دیوان به شکل آشکار یا پنهان، این نکته را تذکر داد که شرق و غرب از هم جدا ‌نیستند و به ناگزیر باید به هم نزدیک شوند. ( فدایی، 1381)
    به گفته‌ی حافظ:
    یکی‌ست ترکی و تازی در این معامله حافظ
    حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
    نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی نیز در باب حافظ گفته است: «اعجاز توست که از طبع بشری فانی چنین اثری جاودانی پدید آوردی و یک‌شبه ره صد ساله رفتی»
    حافظ: طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
    کاین طفل یک‌شبه ره صد‌ساله می‌رود
    اگر به تقسیم‌بندی انواع ادبی از دید بزرگان ادب فارسی نظری بی‌افکنیم، در می‌یابیم که اشعار حافظ بیش‌تر از نوع ژانرهای غنایی می‌باشد. این نوع شعر بیش‌تر مبین عواطف و احساسات درونی آدمی است. یعنی شاعر باسرودن این اشعار می‌خواهد عواطف واحساسات خود را متجلی سازد. اگر در دیدگاه‌های روان‌شناختی غور کنیم، در می‌یابیم که در رویکرد روان‌تحلیل‌گری بیان عواطف و احساسات توسط شخص بیمار باعث تخلیه‌ی آن‌ها شده و زمینه‌ی درمان فرد مهیا می‌شود. با استناد به نظر بروئر «بیان عواطف مناسب در برابر یک رویداد، باعث درمان فرد می‌شود.» (شیلینگ، 1379)
    ناهُشیار تأثیر قدرت‌مندی بر تفکر ما دارد و تجارب آسیب‌زای دوره‌ی کودکی تأثیر شگرفی بر ناهشیار می‌گذارد. (کولودونیسکی، کورت، 2006) در واقع با خواندن اشعار حافظ که به زیباترین شکل عواطف انسانی را در قالب شعر بیان کرده است، افراد به بیان احساسات خود می‌پردازند وگویا زبان حافظ را به عاریت می‌گیرند تا حرف دل خود را بزنند و به روان‌پالایی دست می‌یابند. آن‌ها با گفتن خواسته‌های خود به کلام حافظ تعارضات ناهشیار خود را به قسمت هشیار می‌آورند و با کسب بینش نسبت به انگیزه‌ها و عواطف خود به آرامش می‌رسند.
    حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
    ترک طبیب کن بیا نسخه‌ی شربتم بخوان
    اهداف اصلی روان‌کاوی برطرف نمودن عوارض وآسیب‌ها از طریق به هشیاری درآوردن افکار و احساسات سرکوب شده می‌باشد. هر اندازه این هدف به دست آید، بیمار کنترل زندگی خود را دوباره به دست می‌گیرد و بهتر می‌تواند تصمیم‌گیری کند و خود و دیگران را به صورت مستقیم، هشیار و دقیق تجربه می‌کند. نقش ناخودآگاه در زندگی فرد بسیار تعیین کننده است و حافظ به وجود آن پی برده است:
    در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست
    که من خموشم و اودر فغان و در غوغاست
    تداعی آزاد یکی از فنونی است که در این دیدگاه به منظور دست‌یافتن به انگیزه‌ها و تمنیات این ضمیر اندرونی است که هر یک از ابیات شعر حافظ ما را مسافر اندرون خود می‌کند، تا به ماهیت آن پی بریم. بر حسب یونگ نا‌خودآگاه شخصی عبارت ‌است از اندیشه‌ها، احساسات و انگیزه‌های فرد که زمانی برای او خود‌آگاه بوده، اما به علل روان‌شناختی به ناخودآگاه رانده شده و ظاهراً فراموش شده است، لیکن در آن‌جا به حیات خویش ادامه می‌دهد و ما تجلیات آن‌را در همه‌ی امور زندگی به صورت غیر مستقیم، می‌بینیم. در رویا‌های شبانه، خیال‌بافی‌های روزانه، رفتارهایی که انگیزه‌ی آن‌ها را نمی‌دانیم، تصمیم‌گیری‌هایی که ظاهراً با خواست و یا مصلحت ما هماهنگ نیست و یا آفرینش‌های هنری دیده می‌شود.( فدایی، 1387)

    جبر و اختیار در شعر حافظ
    در دیدگاه روان‌کاوانه کلیه‌ی فعالیت‌های انسان تحت سایه‌ی جبر قسمت ناهشیار و هشیار شخصیت اوست و انسان هرگز آزادانه و خود‌انگیخته عمل نمی‌کند. اریک فروم که جزء نو فرویدی‌ها به حساب می‌آ ید بر این عقیده است که عشق ورزیدن یک هنر است، همان‌گونه که زیستن هنر است، او عشق را یک هنر بر می‌شمرد و مشکل عشق را، مشکل استعداد می‌شمارد و انسان را بدون داشتن استعداد از گام برداشتن در راه عشق بر حذر می‌دارد، این‌جاست که حافظ متهم به جبر‌گرایی نیز از اختیار سخن می‌گوید و اولین راه پیروزی در راه عشق را کوشش و نقطه‌ی آغازین آن را اراده‌ی انسان می‌داند:
    طفیل هستی عشقند آدمی و پری
    ارادتی بنما تا سعادتی ببری
    اما حافظ بخش بزرگی از ناکامی‌ها و نداری‌های آدمی را محصول تقدیرمی‌داند و به فردی که گرفته و ناراحت است می‌گوید :
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
    و یا «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
    که بر من و تو در اختیار نگشادست»
    که با خواندن آن هر فردی می‌داند که او خود مسئول تمام مشکلات خود نیست و بهتر است بپذیرد که:
    در دایره‌ی قسمت ما نقطه‌ی تسلیمیم
    لطف آن‌چه تو اندیشی، حکم آن‌چه تو فرمایی
    اما از سویی هم فرد را به تلاش و پشت‌کار فرا می‌خواند که شرایط دشوار را بر خود هموار کند:
    دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
    بدین راه وروش می‌رو که با دلدار پیوندی
    و یا: ذره را گر نبود همت عالی حافظ
    طالب چشمه‌ی خورشید درخشان نشود
    و یا: مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
    چه توقع زجهان گذران می‌داری
    این نوع نگرش در نظریه‌ی اسنادی «واینر» منجر به نوعی خوش‌خدمتی می‌شود که این سوگیری اسنادی در کارکرد بهنجار روان آدمی کارگر می‌افتد، چرا که فرد پیروزی‌هایش را محصول عمل خود می‌داند و شکست‌هایش را نتیجه‌ی عوامل محیطی، در نتیجه همیشه احساس آرامش می‌کند و به سلامت روانی مطلوب، دست می‌یابد. ( پنتریچ، شانک، 1386) در شعر حافظ فلسفه‌ی مانی نیز انعکاس یافته است که می‌گوید: «تاریکی نور را بلعید و در خود اسیر کرد.» نمونه‌‌های باستانی نوع انسان به صورت عشق، عاشق و معشوق، فرمانروا، مهر و خورشید، شادی و رسیدن ایام شادمانی، غم هجران که در نهایت به شادی می‌رسد، در اشعار او فراوان آمده است. ( فدایی، 1381)

    حافظ و رویکرد آدلری
    نظریه‌ی آدلر، برعکس دیدگاه روان‌کاوی فروید به جای تأکید بر انگیزه‌های جنسی بر انگیزه‌های اجتماعی تأکید دارد و به جای تأکید بر ناهشیاری، بخش هشیار شخصیت آدمی را مورد تأکید قرار می‌دهد، برای درمان فرد باید، اهداف او را دریافت و سبک زندگی مبتنی بر این اهداف را شناخت و سپس به اصلاح آن مبادرت نمود، رویکرد وی جنبه‌ی پدیدار شناختی دارد و این باورها ی فرد در مورد یک رویداد است که مهم می‌باشد نه خود رخدادهای بیرونی، بنابراین وی پایه‌های شناخت‌درمانی را پی می‌ریزد و درمان‌گر باید به اصلاح باورهای فرد می‌پردازد تا فرد از حقارت رها شود و به برتری دست یابد. (کولودونیسکی، کورت، 2006) و به گفته‌ی حافظ:
    «عزیز مصر به رغم برادران غیور
    ز قعر چاه درآمد به اوج ماه رسید»
    و اگر حس حقارت به عقده مبدل گردد و سبک برتری‌جویی اتخاذ نگردد، انتقام‌جویی روش دیگری برای دست‌یابی به اهداف زندگی است.
    حافظ: «طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
    در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد»
    علاقه‌ی اجتماعی که معیار سلامت فرد است در این دیدگاه اهمیت بسیاری دارد و در اشعار حافظ جایگاه ویژه‌ای می‌یابد.
    حافظ:
    «اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
    باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود»
    و یا: «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
    ‌نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد»
    ویا: «سینه مالامال درد است ای خدایا مرهمی
    دل زتنهایی به جان آمد خدا را مرهمی»
    وگاه به شیوه و نوع ارتباط تأکید دارد و چگونگی با دیگران زیستن را تبیین می‌کند:
    «نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
    بهتر آن است که با مردم بد ننشینی»
    و یا: «اگر رفیق شفیقی درست‌پیمان باش
    حریف خانه وگرمابه وگلستان باش»
    و یا: «نیک‌نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
    خود‌پسندی جان من، برهان نادانی بود»
    و یا: «دلا مباش چنین هرزه‌گرد هر جایی
    که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.»
    اگر از دیدگاه آدلر، اضطراب ناشی از یأس ناامیدی فرد در رسیدن به اهداف زندگی است، حافظ همیشه امیدواری را در دل‌ها زنده می‌کند و غبار یأس از چهره‌ها می‌شوید.
    یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور
    کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
    ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
    وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
    و یا: مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
    وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک